دست هایش را محکم گرفته بود

دست هایش را محکم گرفته بود،
از رو به رو می آمد،،

نشناختمش!!!

من که فراموشی گرفته بودم ،

اما گل های روسریش عجیب هنوز بوی دستهایم را می دادند...
#مهران_فایضی
دیدگاه ها (۱)

آدمها گاهی دلشان می خواهددر این آشفته بازارآنی که منتظرش ه...

"پنج شنبه " که میشه ،باید دست دلبرو گرفت،گوشی رو باید گذاش...

لباس هایمان را به سلیقه ی هم انتخاب کردیمماندنی نشدیم برای...

پنج شنبه ها ؛یک یار می خواهد ،یک خیابان بی انتها ...و دست...

بمان...دوست داشتنم هنوز بوی باران و کاهگل می دهد... بوی مداد...

یه زمانی عشق توی خط‌های کج و معوج دفترچه خاطرات بود.توی گل گ...

ساعت 1 شب بود در حال گذاشتن نودل ها توی قفسه بودم که صدای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط