اسم عشق یک مافیا
اسم عشق یک مافیا
پارت ۲۳
راوی: رونا هیچوقت غمش جلوی کسی نشون نمی ده مخصوصاً خانواده اش می ترسه اونا هم از دست بده در بدترین حالت هم خودش خوب نشون میده
بعد از خداحافظی با عموش و برادرش همراه هان به دانشکده رفت امروز قرار بود هان بالای سر دانشکده باشه بعد از که وارد راهرو شدن
هان: اول بریم اتاق من قهوه بخوریم
رونا: اوک
همراه هان به اتاق رفتن
هان : رونا چرا با چشمای اشکی خوابیده بودی.......چرا صورتت قرمز شده بود.....
رونا: چیزی نیست ( یکم رفت تو خودش)
هان: به من دروغ نگو.....نخواستم پیش بقیه بگم نگران بشن جواب بده
رونا: چیزی نیست ( بغض)
هان اومد کنار رونا نشست و آروم دستاش گرفت به چشماش نگاه کرد
هان: خوشگلم ما از بچگی باهم بودیم راحت باش..... اصلأ نگو ولی مراقب خودت باش
رونا: باشه ممنون که درک می کنی ( بغلش کرد)
هان: آخی کوچولو .... چقدر کوچولو هستی
رونا: کوچولو خودتی......
هان: کوچولو هستی دیگه
رونا: نیستم
هان: هستی
رونا: قهرم به عمو میگم ( قهر کیوت) من رفتم بای
هان: وا وایسا کجا
رونا به سمت بیرون رفت هان هم دنبالش رفت که یهو دستش گرفت
رونا: چیه
هان: ببین غلط کردم پرنسس خودم کوچولو هستم چرا قهر می کنی
رونا: نمی خوام دیگه....
هان: باشه چی می خوای برات بگیرم
رونا: هیچی..... نمی خوام چرا بهم میگی کوچولو من بزرگ هستم
هان: باشه بابا اصلا تو بزرگ من بچه ..... دلت میاد با من قهر باشی
رونا : آره ....نه ... باشه بغلم کن
هان: حالا شد ....مگه من چندتا رونا دارم ( بغلش کرد)
وقتی تو راه رو حرف می زدن جئون داشت هر دو نگاه می کرد و با عصبانیت مشتش به دیوار می کوبید
پارت ۲۳
راوی: رونا هیچوقت غمش جلوی کسی نشون نمی ده مخصوصاً خانواده اش می ترسه اونا هم از دست بده در بدترین حالت هم خودش خوب نشون میده
بعد از خداحافظی با عموش و برادرش همراه هان به دانشکده رفت امروز قرار بود هان بالای سر دانشکده باشه بعد از که وارد راهرو شدن
هان: اول بریم اتاق من قهوه بخوریم
رونا: اوک
همراه هان به اتاق رفتن
هان : رونا چرا با چشمای اشکی خوابیده بودی.......چرا صورتت قرمز شده بود.....
رونا: چیزی نیست ( یکم رفت تو خودش)
هان: به من دروغ نگو.....نخواستم پیش بقیه بگم نگران بشن جواب بده
رونا: چیزی نیست ( بغض)
هان اومد کنار رونا نشست و آروم دستاش گرفت به چشماش نگاه کرد
هان: خوشگلم ما از بچگی باهم بودیم راحت باش..... اصلأ نگو ولی مراقب خودت باش
رونا: باشه ممنون که درک می کنی ( بغلش کرد)
هان: آخی کوچولو .... چقدر کوچولو هستی
رونا: کوچولو خودتی......
هان: کوچولو هستی دیگه
رونا: نیستم
هان: هستی
رونا: قهرم به عمو میگم ( قهر کیوت) من رفتم بای
هان: وا وایسا کجا
رونا به سمت بیرون رفت هان هم دنبالش رفت که یهو دستش گرفت
رونا: چیه
هان: ببین غلط کردم پرنسس خودم کوچولو هستم چرا قهر می کنی
رونا: نمی خوام دیگه....
هان: باشه چی می خوای برات بگیرم
رونا: هیچی..... نمی خوام چرا بهم میگی کوچولو من بزرگ هستم
هان: باشه بابا اصلا تو بزرگ من بچه ..... دلت میاد با من قهر باشی
رونا : آره ....نه ... باشه بغلم کن
هان: حالا شد ....مگه من چندتا رونا دارم ( بغلش کرد)
وقتی تو راه رو حرف می زدن جئون داشت هر دو نگاه می کرد و با عصبانیت مشتش به دیوار می کوبید
- ۱۰.۷k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط