مدتیست که در جهان خود گم شده ام

مدتیست که در جهان خود گم شده ام
نمیدانم کجا هستم
چه میخواهم
حتی چه کسی هستم
خاطر ندارم چه کسانی عزیزم بودند و چه کسانی دشمنم
حال روحی مناسبی ندارم
کسی نیست که حالم را خوب کند
انگار که همه با آخرین قطار ساعت 9 ;شهر را ترک کرده اند و من را با خیالاتم،آرزوهایم،دلتنگی هایم و همه ی چیزهایی که نیستند تنها گزاشتنه اند
کاش کسی بود کمی آرامم میکرد
دیگر حتی بهترین سرگرمی ها هم حالم را خوب نمی کنند
دوست دارم با کسی صحبت کنم
ولی...
افسوس کسی نیست
دلم تنگ است...

پ.ن
"آدمیست دیگر...
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد خودش را بردارد و بریزد دور"
دیدگاه ها (۰)

بلاخره اون روز میرسه...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط