زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم همه تعبیر دمی بود و نمید

زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم ، همه تعبیر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک ، فرصت محترمی بود و نمیدانستیم
عمر ما جمله به سر رفت و به قول سهراب ، آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم . . .
دیدگاه ها (۱)

گرگ عاشق آهویی شد: تمام دندان هایش راکشید که اور...

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ، ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﺮﺩﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍ، ﺗﺒﺨﯿﺮ ﮐﺮﺩﮐﺎﺵ ﻣ...

.

بعضی هاشبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در ...

My angel ( the last part ) ( پرش زمانی به صبح ) بازتاب نور خ...

تایپ کردیم و تایپ و تایپ...نوشتیم و نوشتیم و نوشت...تمامِ اح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط