هفت
بهداری از زخمی ها پر بود. صورت های خونی، دست های جدا شده، پاهای آویزان و... بوی الکل مشامش را پر می کرد. تازه متوجه برانکارد کنار تختش شد و آن ملحفه ی سفید. با خودش گفته بود:
«خدا رحمتش کند. چه قد و هیکلی داشته!»
بازویش مور مور می شد. سرش را به سمت حجم زیر ملحفه برگرداند. شانه های پهن و پاهای بلند از زیر پارچه پیدا بود. برجستگی پوتین ها از انتهای برانکارد بیرون زده بود. کلمه ای به سرعت از ذهنش گذشت...
پ.ن: کتاب برگزیده ی سال ۱۳۹۲ در حوزه دفاع مقدس
پ.ن۲: اگر می شد یه جدول کشید و صفات خاص هر شهید رو توش علامت زد، به نظرم خانواده دوستی یکی از بیشترین فراوانی ها رو می داشت.
#کتاب
#هفت
#محسن_صادق_نیا
بر اساس زندگی شهید سر لشگر مصطفی پژوهنده، فرمانده گردان ۱۸۳ تکاور لشگر ۵۸ ذوالفقار
«خدا رحمتش کند. چه قد و هیکلی داشته!»
بازویش مور مور می شد. سرش را به سمت حجم زیر ملحفه برگرداند. شانه های پهن و پاهای بلند از زیر پارچه پیدا بود. برجستگی پوتین ها از انتهای برانکارد بیرون زده بود. کلمه ای به سرعت از ذهنش گذشت...
پ.ن: کتاب برگزیده ی سال ۱۳۹۲ در حوزه دفاع مقدس
پ.ن۲: اگر می شد یه جدول کشید و صفات خاص هر شهید رو توش علامت زد، به نظرم خانواده دوستی یکی از بیشترین فراوانی ها رو می داشت.
#کتاب
#هفت
#محسن_صادق_نیا
بر اساس زندگی شهید سر لشگر مصطفی پژوهنده، فرمانده گردان ۱۸۳ تکاور لشگر ۵۸ ذوالفقار
- ۴.۰k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط