زایندهروزیروزگاریرود

زاینده‌روزی‌روزگاری‌رود

باید این شعر را برای تو می‌گفتم
در من امّا زاینده‌رود غمگینی از پا نشسته است
که آدم‌ها روی جنازه‌اش راه می‌روند
و پاشنهء کفش‌هایشان
در خاطرات خشک و خالیِ ما فرو می‌رود

دیگر
قورباغه‌ها دم غروب نمی‌خوانند
و کلاغ‌های بلاتکلیف
روی تابلوی شناممنوع
به ماهیان مرده فکر می‌کنند

دیگر کسی در ساحلِ جاده‌ای خاکی قدم نمی‌زند
دیگر کسی روی پلی نمی‌ایستد
که پایه‌هایش در لبان خشک کویر، ترک خورده‌اند
دیگر هیچ‌کس،
هیچ‌کس در آب نمی‌افتد
(اینها را دیده‌ام که می‌گویم)

می‌دانی؟
من فکر می‌کنم رودخانه‌ها حق دارند
از ریختن به باتلاق خسته شوند
حق دارند
بروند دنبال دریا بگردند
حق دارند
مسیر سرنوشتشان را عوض کنند
امّا تو باور می‌کنی؟
بغض خاطره‌ای در گلوی سرچشمه گیر نکرده باشد؟
تو باور می‌کنی؟
.
.
.
چقدر باید این شعر را برای تو می‌گفتم
چقدر باید این شعر را برای تو می‌خواندم
پشت پلک‌های من امّا زاینده‌رود غمگینی‌ست
که جاری نیست
و دهانم را خشک کرده است

می‌خواهم چیزی بگویم،
نمی‌توانم
می‌خواهم بروم،
باید بروم،
و برای بردن اینهمه خاطره از این شهر
کیفِ کوچکِ من جای زیادی ندارد

#لیلاکردبچه
#سی_و_سه_پل

بایــــmeـــــ
دیدگاه ها (۱۴)

اینو من نیمیگماااااا، پیر دانا میگِد ☺برای اوناییکه تو کنکور...

خدا کند که ای دوست، بین ما چیزی به هم اگر بخورد، استکان ما ب...

ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯿﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﻫﺘﻞ، ﻣﯿـﭙﺮﺳﻪ : ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﺗﺎﻕ ﭼﻨـــﺪﺱ؟ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﮕﻪ: ﺍ...

آن "قرص" های مشکی چشمت، بر عکس "دارو" عامل دردند"دردی" که جز...

🍁🍂   این برگ‌های زرد    به خاطر پاییز نیست    که از شاخه می‌...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط