ترسیدم اره اونم بد جور چون کسی اینجا رو نمیشناسه

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:¹⁰
ترسیدم ؟اره اونم بد جور چون کسی اینجا رو نمی‌شناسه
چنگالمو از داخل کیفم برداشتم و اروم اروم جلو رفتم و ذستمو روی بوته ها کشیدم و کنار زدمشون
نلا:(جیغ) تو کی هستییییی..!!!!!!
تهیونگ: هی هی اروم...منم
نلا: چی..؟ تو اینجا چیکار می‌کنی ؟
تهیونگ: من اینو نباید بپرسم ایا؟
وقتی این حرفو زد شکه شدم! اون اینجا
چیکار داره اصلا!
نلا: نه!چون این دشت،دشت منه...و کسی نمیتونه بدون اجازه من واردش بشه
تهیونگ: که اینطور! ببخشیدا که من از نه سالگی توی این دشت بزرگ شدم..
نلا: من زودتر بودم من از ۶ سالگی اینجا بودم...
تهیونگ: قبول ندارم...
نلا: مهم نیست..من که رفتم..
واقعا رو اعصابم بود یعنی چی که این دشت مال اونه! واقعا تعجب اوره واقعا نمیدونم چطور قراره باهاش سر کنم خدایا خودت کمک کن روانی نشم...توی این فکرا بودم که بلههه! ماشینش دم در بود رفتم داخل که قیافه ی عصبی مامانم که پشت یه لبخند مصنوعی بود رو دیدم
نلا: سلام مامان...اووو تهیونگ،عزیزم توهم اینجایی که(خنده مصنوعی)
تهیونگ: عزیزم ؟(نیشخند زیر لب اما نلا فهمید) اوو اره تو کجا بودی عزیزم ″نلا واتسون بازی باحالی راه انداختی″
فلورا: خوشحالم که میبینم باهم کنار اومدید..بگذریم نلا جان لطفاً برو اماده شو که با اقای کیم بری عمارتشون
نلا: اهوم


سلام.... من واقعا متاسفم که دیر به دیر میزارم امتحانای نوبت دوم شروع شده و تا ۱۱ خرداد ادامه داره...این یکی از دلایلم که دیر به دیر فعالیت میکنم...و اما دلیل دوم درسته من بعد از چند وقت دوباره فعالیت رو شروع کردم..و واقعا انتظار نداشتم انقدررر حمایتا کن باشه! یعنی باید شرط بزارم که حمایت کنید؟کامنت بزارید یا لایک کنید؟ من دارم زحمت میکشم و بزور یه وقت خالی برای خودم پیدا میکنم که بیام برای شما پست بزارم و پارت بنویسم... واقعا زورم میاد که حمایت نمیکنید...و اینکه بچها من بیشتر از لایک دوست دارم کامنت بزارید چون بیشتر دوست دارم بدونم که نظرتون راجب فیک چیه یه سریا فقط استیکر میزارن یا میگن عالیه یا هر چیزی راستش من دوست دارم نظر واقعی تون رو بدونم و این برام ارزش داره...امید وارم همیشه شاد سالم و تن درست باشید💕🙂
یوری...
-----
شرط پارت بعدی:
⁷⁰لایک
¹⁰⁰کامنت
دیدگاه ها (۳۵)

دوستان عزیزم... در رابطه با (آف تا ۲۳ خرداد) خواستم یه توضیح...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁹......نلا: صبح بخیر ....فلورا: امروز تهیون...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁸تهیونگ: پس اون دختره پروو و اسب سوار که جر...

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت ۱ویو اتصبح مثل همیشه از خواب بل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط