زَخما یادِگاری میشَن دَردا تَجربه.؛#نویسنده‌ی‌مست

یک سیب افتاد و جهان از قانون جاذبه باخبر شد.

یه داستان کوتاهی می‌خوام از زندگی خودم بنویسم که:

کتاب ترسناک میخوند.اونقدر از کتابی که میخوند ترسیده بود که ر...

بزار بگن خوش شانسه بگن دستشو گرفتن

من منتظر نشستم تنها که شدی و همه ولت کردن

یه‌روزی ، یه‌جایی ،

خوشی تو راه رسیدن به ما تصادف کرد ؛ مُرد ...

چونکه در آخر وقتی یه نفر رو از دست میدی؛هر شمعی، هر دعایی..ق...

کاش میتونستم اونقدر محکم بغلت کنم که توی قفسه ی سینت ذوب شم ...

آدما وقتی سکوت میکنن؛

آدم فضایی تنها تو تو اتاقش نشسته بود و

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط