half brother فصل ۲ part : 89
قلبم از لقبی که پرستار به کاربرد به تپش افتاد
_ بله خودمم پدرمنم
پدر...
تمام زندگیم هیچ وقت پدر نبودم بیشتر اوقات من اون پسری بودم که لکه ی ننگ، حرومزاده، آشغال خطاب می شد ولی حالا من یه پدر بودم نوبت من بود تا نقش پدر رو بازی کنم
& میتونم کارت شناسایی تون رو چک کنم لطفا؟
بازوم رو بلند کردم و دست بند پلاستيکی دور مچم رو نشونش دادم دلم میخواست تا ابد نگهش دارم
گفت : & دنبالم بیا
متاسفانه زایمان رو از دست داده بودم مشغول مامان توی کالیفرنیا بودم وقنی گرتا زنگ زد و گفت که کیسه ی آبش پاره شده فقط سی و چهر هفته اش بود و من فکر کردم که اون قدر وقت واسه یه سفر کوتاه دارم ولی به محض زنگ زدنش وسایلم رو جمع کردم و یه راست رفتم فرودگاه و بعد اولین چیزی که شنیدم
سالی بود که زنگ زد و خبر داد گرتا رو بردن سزارین اورژانسی
از تماسش دیوونه شدم چون من احمق هنوز حتی سوار هواپیما هم نشده بودم میدونستم که محاله سر وقت برسم و اونجا بود که برای اولین بار توی زندگیم دست به دعا شدم چقدر خنده دار که کل زندگیت شک داری خدا وجود داشته باشه و بعد توی تنگنا جوری دست به دامنش میشی که انگار از بعد از تولد به وجودیتش اعتقاد راسخ داشتی قبل از سوار شدن سالی برام یه عکس فرستاد عکس بچم بود.
پسر نازنینم
یادمه از دستشویی اومدم بیرون و وقتی عکس رو روی صفحه ی گوشیم دیدم یخ زدم اطرافم رو جوری نگاه می کردم که انگار می خواستم همه بدونن این بهترین لحظه ی زندگیمه توی پیام برام نوشته بود که بچه رو بردن بخش مراقبت های ویژه ولی حالش خوبه خدایا مچکرم قسم می خورم که دیگه به وجودیتت شک نکنم.
اشکام مدام صورتم رو خیس می کردند و تا رسیدن به گیت و آماده شدن برای پرواز هم متوقف نشدند فکر کنم کل شش ساعت پرواز رو خیره ی عکس بودم وقتی بالاخره به بیمارستان رسیدم گرتا خوابیده بود و از اون جایی که نمی خواستم بیدارش کنم وقت رو هدر ندادم نمی خواستم حتی یه لحظه دیگه هم از دیدن پسرم محروم بمونم پرستار من رو به سمت جایی که پسرم توی دستگاه خوابیده بود راهنمایی کرد اگر فکر می کردم دیدن عکسش منو احساساتی کرده اشتباه می کردم دیدنش اونم شخصا کاملا فرق می کرد دیدن سینه ی کوچیکش که بالا و پایین می شد بی نظیر بود
داره خودش نفس می کشه و تمام مشخصات دیگه اش هم خوبه فقط باید یه پنج شش روز دیگه اینجا بمون
_ می تونم بغلش کنم؟
& بله فقط باید با صابون مخصوص دست هاتون رو بشورید و ماسک هم استفاده کنید
یه ثانیه ام هدر ندادم دست هام رو با سرعت نور شستم و ماسک کاغذی رو روی دهنم کشیدم آوردتش بیرون و دادش بغلم بدن گرمش داخل پتو پیچیده شده بود
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
_ بله خودمم پدرمنم
پدر...
تمام زندگیم هیچ وقت پدر نبودم بیشتر اوقات من اون پسری بودم که لکه ی ننگ، حرومزاده، آشغال خطاب می شد ولی حالا من یه پدر بودم نوبت من بود تا نقش پدر رو بازی کنم
& میتونم کارت شناسایی تون رو چک کنم لطفا؟
بازوم رو بلند کردم و دست بند پلاستيکی دور مچم رو نشونش دادم دلم میخواست تا ابد نگهش دارم
گفت : & دنبالم بیا
متاسفانه زایمان رو از دست داده بودم مشغول مامان توی کالیفرنیا بودم وقنی گرتا زنگ زد و گفت که کیسه ی آبش پاره شده فقط سی و چهر هفته اش بود و من فکر کردم که اون قدر وقت واسه یه سفر کوتاه دارم ولی به محض زنگ زدنش وسایلم رو جمع کردم و یه راست رفتم فرودگاه و بعد اولین چیزی که شنیدم
سالی بود که زنگ زد و خبر داد گرتا رو بردن سزارین اورژانسی
از تماسش دیوونه شدم چون من احمق هنوز حتی سوار هواپیما هم نشده بودم میدونستم که محاله سر وقت برسم و اونجا بود که برای اولین بار توی زندگیم دست به دعا شدم چقدر خنده دار که کل زندگیت شک داری خدا وجود داشته باشه و بعد توی تنگنا جوری دست به دامنش میشی که انگار از بعد از تولد به وجودیتش اعتقاد راسخ داشتی قبل از سوار شدن سالی برام یه عکس فرستاد عکس بچم بود.
پسر نازنینم
یادمه از دستشویی اومدم بیرون و وقتی عکس رو روی صفحه ی گوشیم دیدم یخ زدم اطرافم رو جوری نگاه می کردم که انگار می خواستم همه بدونن این بهترین لحظه ی زندگیمه توی پیام برام نوشته بود که بچه رو بردن بخش مراقبت های ویژه ولی حالش خوبه خدایا مچکرم قسم می خورم که دیگه به وجودیتت شک نکنم.
اشکام مدام صورتم رو خیس می کردند و تا رسیدن به گیت و آماده شدن برای پرواز هم متوقف نشدند فکر کنم کل شش ساعت پرواز رو خیره ی عکس بودم وقتی بالاخره به بیمارستان رسیدم گرتا خوابیده بود و از اون جایی که نمی خواستم بیدارش کنم وقت رو هدر ندادم نمی خواستم حتی یه لحظه دیگه هم از دیدن پسرم محروم بمونم پرستار من رو به سمت جایی که پسرم توی دستگاه خوابیده بود راهنمایی کرد اگر فکر می کردم دیدن عکسش منو احساساتی کرده اشتباه می کردم دیدنش اونم شخصا کاملا فرق می کرد دیدن سینه ی کوچیکش که بالا و پایین می شد بی نظیر بود
داره خودش نفس می کشه و تمام مشخصات دیگه اش هم خوبه فقط باید یه پنج شش روز دیگه اینجا بمون
_ می تونم بغلش کنم؟
& بله فقط باید با صابون مخصوص دست هاتون رو بشورید و ماسک هم استفاده کنید
یه ثانیه ام هدر ندادم دست هام رو با سرعت نور شستم و ماسک کاغذی رو روی دهنم کشیدم آوردتش بیرون و دادش بغلم بدن گرمش داخل پتو پیچیده شده بود
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۲۱.۰k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط