قلم با درد روی شانه روزی حرف خواهم زد

قلم با درد روی شانه روزی حرف خواهم زد
قلم از بغض و اشک و ناله روزی حرف خواهم زد
از آن صبح و شب وان لحظه های بیقرار من
از آن حس غریبانه درون خانه روزی حرف خواهم زد
از آن لبخند تلخی را که دیدی وگمان کردی که خوبم من
از آن تلخی شب بر ساغر پیمانه روزی حرف خواهم زد
ازان رنج و تحمل های در هم که نصیب قلب ویرانم شد
ازان چیری نگفتن غیرت مردانه روزی حرف خواهم زد
ازان عشقی که چندین امید آرزو در دل بنا کردم
ازان ویرانه ی بم که شد کاشانه روزی حرف خواهم زد
ازان خنجر که بر دستش گرفت و زد بر قلب داغ دار من
از آن بی تابی و فریاد مظلومانه روزی حرف خواهم زد
و روزی در غزل هایم می‌نویسم شرح خواهم داد
ازان وجدان و باغم نامه روزی حرف خواهم زد 😔نفسم 😔
دیدگاه ها (۱)

در دلم هستی و ازحالم بی خبری با که نجوا بکنم این همه تنهایی ...

این روزا هیچ حسی به نوشتن و پست و جدید ندارم فقط نظاره گر خو...

سیل وهرجا ایکنم تا خاطرات یارمع کول کول هیبام همه ش آو خاطر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط