رویای عشق پارت

رویای عشق پارت ۱۴

سر اش رو گذاشته بود رو پایه ات
ات : حرکت کنید
ماشین راه افتاد
تو هر زمان باران تند تر میشد دختره بیرون نگاه میکرد و گاه گاهی نگاه اش رو به پسر جذاب می‌دوخت با صورت جذاب و لب های غنچیی موها مشکی جذاب تر میشد
ات : تو چقد خوشتیپی....
با انگشت اش صورت هیونجین را نوازش میکرد دیگه نزدیک های خونه اش میشد
// خدا رو شکر که امروز بابام و مامانم دیر میان البته اگه هیونگ دیر تر بیاد که خیلی هم خوب میشه//
...... خانم رسیدین
ات : ممنونم
از ماشین پیاده شد و با کمک تاکسی ران به سمت عمارت اش هیونجین رو برد با سختی سمته اتاق اش برد اش وارد اتاق خودش کرد برد اش رو تخت به آرامی گذاشت اش ات دست هایش رو رویه کمر اش گذاشت
ات : اییی خدا دردم گرفت
روبه تاکسی ران کرد و گفت
ات : از شما هم خیلی ممنونم
......کاری نکردم
مرد از عمارت خارج شد و ات مشغول کشیدن کفش ها هیونجین شد وقتی کفش هایش رو در آورد کت هیونجین رو هم درآورد و نگاهی به پیراهنی خیس اش کرد
ات : کاش اینم در بیارم آخه مریض میشه .... نه شاید خوشش نیامد
پتو رو اش کشید و از اتاق خارج شد درو هم پشت سر اش قفل کرد
وارد سالون شد و کلافه رو مبل نشست خدمتکار اومد و بعد از اینکه چای داغ رو خورد و مشغول گوشی اش شد نیم ساعتی گذشت ات از رو مبل بلند شد و سمت آشپز خونه رفت و مشغول درست کردن سوپ جلبک دریای شد
_____________________
// ای ات ببین چیکار کردی دستم درد نکنه چه سوپی پختم
سینی را برداشت وقدمی سمت اتاق اش برداشت
وارو اتاق اش شد و سینی رو گذاشت رو میز و با صدا آرام اش گفت
ات : آقا... آقا.......
هیونجین چشم هایش رو باز کرد و نیم نگاهی به ات انداخت
ات : پاشو برات سوپ درست کردم بخور کمی سره حال شی
هیونجین رو تخت نشست و به تاخ تخت تکیه داد سینی رو گذاشت جلو اش
ات : این سوپ مرگ اوره
خندی کرد و دوباره گفت
ات : شوخی کردم راستش ..... میخواستم هواستو پرت کنم ..خوب بخور
هیونجین بدونه حرفی مشغول به خوردن اش کرد صدا در به گوشش خورد ات از تخت بلند شد و گفت
ات : آقا به هیچ وجه بیرون نرو چون مامان و بابام نمیدونن
هیونجین: خوب من میرم ...
ات : نه نمیزارم بری هنوز خوب نشدی
ات زود سمته در رفت و درو قفل کرد دوباره سمته هیونجین رفت و روبه رو اش رو تخت نشست خندی کرد و گفت
ات : تا وقتی خوب نشی نمیزارم بری آقا
هیونجین: چرا بینا
ات : بیتا نه اسمم ات هستش شما میتونی ات صدام کنی و منم شما رو ...
سکوت کرد هیونجین با آرامی گفت
هیونجین: هوانگ هیونجین شما میتونی هی‌....
ات : پس هیونجین صدات میکنم حله ...
هیونجین با خودش میگفت
//بینا یه من زندست و هنوز هم کنارمه //
ات : یاااااااا سوپ رو بخور دیگه
هیونجین: باش ...
هیونجین مشغول خوردن سوپ شد

تقربا همه سوپ رو خورده بود ات
دیدگاه ها (۰)

رویای عشق پارت ۱۵تقربا همه سوپ رو خورده بود ات هم مشغول نگاه...

رویای عشق پارت ۱۶با صدا آرام هیونجین چشم هایش رو باز کرد و ن...

رویای عشق پارت ۱۳به سنگ قبر تکیه داده بود و بارانی خیلی تندی...

رویای عشق پارت ۱۲هیونجین وارد سرد خونه شد پرستار در سرخانه ر...

دوست پسر دمدمی مزاج

#شش_پارتی#هیونجین#درخواستیp²وقتی میفهمه بارداری... ات بالا ا...

#شش_پارتی#هیونجین#درخواستیوقتی میفهمه بارداری.. نکته: این شش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط