ما متفاوتیم

p¹²
ج. هیچ نمیدونم به زنای قلمرو چی بگم
ات. چرا باید چیزی بگی
ج. چرا نگم افرادم با من بود. و اونا کشته شدن و الان من فقط بین اونا موندم قطعا وقتی منو میبینن از میپرسن و روم نمیشه تو روشون نگا کنم
جیمین چوب توی دستشو توی آتیش فرو میکرد
ات. نمیدونم چی بگم
ج. من باعث شدم تا منطقه شما بیایم اونا مخالف بودن من باید جای اونا بودم
اون دو تمام شب رو هجونجا گذر کردن
و فردا بازم صبح زود به سمت قلمرو انسان ها رفتن
جیمین از پشت به داخل قصر ات رو برد و ازش خواست توی اون اتاق بمونه
و ات تصمیم گرفت برای یه بارم شدع به جیمین اعتماد کنه
جیمین بین مردم قلمرو رفت و با تمام شرم و شرمندگی تمام اتفاق هایی که افتاده بود رو تعریف کرد
ولی با تغییر داستان سر گذشتشون اون مجبور شد تا بگه اونا غرق توی آب سرد شدن و کشتی اونا واقعا هم غرق شده بود و از دست جیمین هیچ کاری بر نمیاومد
ساعت ها گذشت و ات توی اتاق خود خوری میکرد که نکنه جیمین فراد کرده باشه و اونو گول زده باشه که یهو در اتاق زده شد
ات.بله
ج. میتونم بیام تو
ات. بیا
جیمین در رو باز کرد و وارد اتاق شد
تو دستش کفش هتی زنانه ای بود که کفشا بسیار زیبا به نظر میرسیدن
ات. کجا موندی
ج. داستان مرگ افرادو به خانوادشون‌گفتم
ات. خب
ج. خب که اون طور که فک میکردم به جون من نیافتادن بلکه تو ناداحتی خودشون بودن
ات. منو هم گفتی
ج. نه تو رو نگفتم و نمیگم اشتباه پدر بزرگمو من نمیکنم
ات. باشه
جیمین ات رو روی تخت نشوند و لباس ات رو کمی بالا زد و جلوش نشست
و کفش ها رو پای ات کرد
ج. الان دیگه وقتی راه میری جای صفت و سخت پاهات درد نمیگیره
ات به پاهاش نگاه میکرد
و جیمین از دستای ات گرفت و اونو از تخت بلند کرد و  ات اولین قدماش رو انگار بر میداشت
ج. راحته ؟
ات. اره بهتره ممنونم
ج. خواهش میکنم
ج. گشنه ای
ات. اره
جیمین رفت تا برای ات غذا بیاره
هیچ کس توی قلمرو از حضور ات با خبر نبود پس مجبور بود تموم کارا و درخواست های ات رو شخص خود جیمین انجام بده
ج. بیا بشین بخور
ات. گوشت که نداره
ج. نه
بعد این که ات غذاشو خورد جیمین شب بخیر ات رو گفت و از اتاق بیرون رفت
دیدگاه ها (۰)

ما متعاوتیم

ما متفاوتیم

ما متفاوتیم

ما متفاوتیم

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط