سکوت مرگ بارش فضای خانه را کُرخ و بی روح کرده بود.به هر گوشه ای که چشم می دوخت.خاطراتش را می دید که بی محابا برسرش خراب می شوند.پُک آخر را به سیگار زد و با ته مانده اش پشت دستش را سوزاند.چشمانش را به هم فشرد و زیرلب گفت پشت دستمو داغ کردم میای مرهم بزاری روش؟
- ۱.۳k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط