در کنج عزلت خانهام همصحبت پیمانهام

"در کنج عزلت خانه‌ام همصحبتِ پیمانه‌ام
شب تا سحرگه ساکن و دُردی‌کِشِ میخانه‌ام
بر دشمنان در بسته‌ام از دوستان هم خسته‌ام
تنها به تو پیوسته‌ام با دیگران بیگانه‌ام
در آتشم با صد لهیب از عشق می‌سوزم عجیب
کن چاره‌ای بر من طبیب اکنون که چون پروانه‌ام
بر زخمهایم مرهمی افزون ز هر بیش و کمی
گه ساده و گه مبهمی، شاید که من دیوانه‌ام
از خاک آوردم پدید از نورِ خود بر من دمید
بی‌طاقتیم را ندید از درد خم شد شانه‌ام
مَه را ربود از شام من قرعه زده بر نام من
ای وای بر فرجامِ من حالا که صاحبخانه‌ام
بر بامِ این دنیای زشت اسمِ مرا زیبا نوشت
بیرون شدم چون از بهشت انداخت در ویرانه‌ام
سودی ندارد جز زیان، سرگشته من در این میان
در بازیِ شاهِ نهان، خود دام، خود هم دانه‌ام"🌻


shabnamm💞

#عاشقانه
#بهترینم
دیدگاه ها (۱)

آینه جان شده چهره تابان توهر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو...

با خودمـ فکر کردمـ عشـق لابد خاصیتـش باید همیـن باشـد. همین ...

هوا هوای بهار است و باده باده‌ی ناببه خنده خنده بنوشیم جرعه ...

از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان...؟            کافرَست آن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط