My vampire partner part : 11
دیوارها عایق صدا
ده طبقه
اتاق مجللی که در آن پناه گرفته بود او را از نور خورشید و انسان های فضول حفظ میکرد ولی حالا برایش مثل یک قفس طلایی بود
او به دام موجودی گرفتار شده بود که فقط فریا (الهه) میدانست چه موجودی
وقتی هیچکسی را برای کمک ندلشت چطور میتوانست از او فرار کند؟
جیمین صدای جیر جیر حرکت چرخ هایی را شنید که انگار کشیده میشد و بوی گوشت را حس کرد و لنگان از اتاق بیرون رفت
درون راهرو پیرمردی را دید که گاری کوچکی در دستش بود و وقتی چشمش به او افتاد ترسید، سپس در حالی که دو تا از بشقاب ها را برمی داشت بی حرف به او خیره شد
جیمین در را با پایش بست و استیک را بلعید
سپس با خاطرات بدی که بخاطر آورد در دیوار سوراخی ایجاد کرد
با انگشتانی که حالا خونریزی داشت لبه ی تخت عجیب در این مکان عجیب نشست
خسته بود و بخاطر دویدن بدنبال خون آشام پایش درد میکرد.
شلوار دزدی اش را بالا کشید و پای در حال درمان شدنش را بررسی کرد
گوشت روی پای از بین رفته اش در حال بازسازی بود
سعی کرد خاطرات از دست دادن پایش را عقب براند ولی بقیه خاطراتش چه چه میشد؟
برای کسانی که بطور مکرر در حد مرگ میسوختند اینطور میشد
برای چیزی که تا حالا میدانست این بود که صدو پنجاه سال گذشته....
لرزید، عرق کرد و بین زانوانش خم شد ولی جلوی خودش را از بالا آوردن غذایی که بشدت به آن نیاز داشت گرفت
در عوض چنگال هایش را در میز کنار تخت فرو کرد فقط برای اینکه هر چیزی که در دیدش بود را نابود نکند
آخر هفته بعد از فرار با تمرکز برای شکار این زن خوب
عمل کرده بود و با ترمیم شدن زخمش خو گرفته بود
سپس چیزی باعث خشمش شد
برای دزدیدن لباس در یک خانه را شکست
سپس هر چیزی که درون خانه بود نابود کرد
هر چیزی که نمیشناخت و برایش ناشناخته بود را از بین برد
امشب ضعيف بود و بطرز مبهمی فکر میکرد که پایش دوباره بازسازی نشده ولی بازهم وقتی دوباره عطرش را حس کرد چهار دست و پا بسمتش رفت
ولی در عوض جفتی که انتظارش را داشت ، یک خون آشام را پیدا کرد
یک خون آشام زن شکننده ی کوچک
قرن ها بود که نشنیده بود که زنی از خون آشام ها زنده مانده باشد
ظاهرا مردهای خون آشام باید همه ی این سال ها آنها را پنهان کرده باشند
همانطور که اهالی لور گفته بودند خون آشام ها همه ی زن هایشان را نکشته بودند
و مسیح به او کمک کند که غریزه اش هنوزهم میگفت که این موجود با موهای روشن مال اوست
غریزه ی حیوانی اش فریاد میزد که او را لمس و تصاحب کند
برای مدت طولانی بود که منتظر مانده
با دستانش سرش را گرفت و سعی کرد تا دوباره از کوره در نرود... تا حیوان درونش را زندانی نگه دارد
ولی چطور سرنوشت میتوانست بار دیگر او را فریب دهد؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
ده طبقه
اتاق مجللی که در آن پناه گرفته بود او را از نور خورشید و انسان های فضول حفظ میکرد ولی حالا برایش مثل یک قفس طلایی بود
او به دام موجودی گرفتار شده بود که فقط فریا (الهه) میدانست چه موجودی
وقتی هیچکسی را برای کمک ندلشت چطور میتوانست از او فرار کند؟
جیمین صدای جیر جیر حرکت چرخ هایی را شنید که انگار کشیده میشد و بوی گوشت را حس کرد و لنگان از اتاق بیرون رفت
درون راهرو پیرمردی را دید که گاری کوچکی در دستش بود و وقتی چشمش به او افتاد ترسید، سپس در حالی که دو تا از بشقاب ها را برمی داشت بی حرف به او خیره شد
جیمین در را با پایش بست و استیک را بلعید
سپس با خاطرات بدی که بخاطر آورد در دیوار سوراخی ایجاد کرد
با انگشتانی که حالا خونریزی داشت لبه ی تخت عجیب در این مکان عجیب نشست
خسته بود و بخاطر دویدن بدنبال خون آشام پایش درد میکرد.
شلوار دزدی اش را بالا کشید و پای در حال درمان شدنش را بررسی کرد
گوشت روی پای از بین رفته اش در حال بازسازی بود
سعی کرد خاطرات از دست دادن پایش را عقب براند ولی بقیه خاطراتش چه چه میشد؟
برای کسانی که بطور مکرر در حد مرگ میسوختند اینطور میشد
برای چیزی که تا حالا میدانست این بود که صدو پنجاه سال گذشته....
لرزید، عرق کرد و بین زانوانش خم شد ولی جلوی خودش را از بالا آوردن غذایی که بشدت به آن نیاز داشت گرفت
در عوض چنگال هایش را در میز کنار تخت فرو کرد فقط برای اینکه هر چیزی که در دیدش بود را نابود نکند
آخر هفته بعد از فرار با تمرکز برای شکار این زن خوب
عمل کرده بود و با ترمیم شدن زخمش خو گرفته بود
سپس چیزی باعث خشمش شد
برای دزدیدن لباس در یک خانه را شکست
سپس هر چیزی که درون خانه بود نابود کرد
هر چیزی که نمیشناخت و برایش ناشناخته بود را از بین برد
امشب ضعيف بود و بطرز مبهمی فکر میکرد که پایش دوباره بازسازی نشده ولی بازهم وقتی دوباره عطرش را حس کرد چهار دست و پا بسمتش رفت
ولی در عوض جفتی که انتظارش را داشت ، یک خون آشام را پیدا کرد
یک خون آشام زن شکننده ی کوچک
قرن ها بود که نشنیده بود که زنی از خون آشام ها زنده مانده باشد
ظاهرا مردهای خون آشام باید همه ی این سال ها آنها را پنهان کرده باشند
همانطور که اهالی لور گفته بودند خون آشام ها همه ی زن هایشان را نکشته بودند
و مسیح به او کمک کند که غریزه اش هنوزهم میگفت که این موجود با موهای روشن مال اوست
غریزه ی حیوانی اش فریاد میزد که او را لمس و تصاحب کند
برای مدت طولانی بود که منتظر مانده
با دستانش سرش را گرفت و سعی کرد تا دوباره از کوره در نرود... تا حیوان درونش را زندانی نگه دارد
ولی چطور سرنوشت میتوانست بار دیگر او را فریب دهد؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
- ۱۵.۲k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط