⛓️💚⛓️
محمد بن ثابت مي‏گويد: در مجلس امام زين‏العابدين عليه‏السلام نشسته بودم که عبدالله پسر عمر بن خطاب «لعنت‌الله‌علیه»وارد شد،،
او گفت: «شنيده‏ام که شما گفته‏ايد حضرت يونس به اين علت در شکم ماهي محبوس شد که ولايت جدت را به او عرضه داشتند و او در قبول آن تأمل کرد!»
حضرت فرمود: «مگر تو اين مطلب را قبول نداري؟!»
او گفت: «من اين مطلب را قبول نمي‏کنم.»
حضرت فرمود: «آيا مي‏خواهي با چشم خود ببيني؟!»
او گفت: «بلي.»
حضرت فرمود: «بيا و بنشين.»
سپس حضرت به غلامش دستور داد که دو پارچه بياورد. غلام نيز دو پارچه را آورد.
حضرت به من فرمود: «چشم عبدالله و چشم خودت را ببند.»
من اين کار را کردم. حضرت به کلامي تکلم فرمود و سپس فرمود:
«چشمانتان را باز کنيد.»
ما چشمان خود را باز کرديم، ناگهان خود را در ساحل دريائي ديديم.
امام سجاد عليه‏السلام سخني فرمود که ناگهان همه‏ي ماهيان دريا جواب دادند. در اين هنگام ماهي بزرگي آمد و سلام کرد.
حضرت به او فرمود: «نام تو چيست؟»
او گفت: «نام من نون مي‏باشد.»
حضرت فرمود: «براي چه يونس در شکم تو حبس شد؟»
او عرض کرد: «چون در ولايت جدت قدري تأمل کرد لذا خداوند او را در شکم من محبوس کرد. چون اقرار به ولايت کرد، من مأمور شدم که او را از شکم خود بيرون بيندازم. هر کس که ولايت شما اهل‏بيت عليهم‏السلام را انکار کند مخلد در جهنم خواهد بود.»
حضرت به ما فرمود: «آيا شنيديد؟»
عرض کرديم «آري، شنيديم.»
حضرت فرمود: «حال چشم‏هايتان را ببنديد.»
پس ما چشمانمان را بستيم.
سپس حضرت فرمود: «چشمانتان را باز کنيد.»
پس چشمانمان را باز کرديم و ديديم در همان مجلس مي‏باشيم. بعد عبدالله بن عمر بيرون رفت.
من عرض کردم: «اي آقاي من! چيز عجيبي بود و بر ايمان من افزوده شد.»
حضرت فرمود: «به عبدالله بگو تا ببيني چه مي‏گويد.»
پس من بيرون آمدم و خود را به عبدالله بن عمر رساندم. او گفت: «آيا سحر آنها را ديدي؟! سحر بني عبدالمطلب را اينها به سلسله مراتب از جدشان به ارث مي‏برند.»
📚مدینه المعاجز
قبول که امشب ،، شب فرخنده و شام تجلی کردن حضرت ست و کلیپ ، پُر از روضه !!
ولی یادآور بشم ،، که بعد از واقعه‌ی کربلا ،، دیگه هیچ عیدی واسه حضرت نموند ،، تک تک لحظات حضرت ، به اشک و گریه گذشت 💔
#اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
#فقط‌حیدرأمیرالمؤمنین‌است
#نعمت‌ولایت
#حضرت‌زین‌العابدین
#حضرت‌تکرارحیدر
#زیباترین‌خواب
#حضرت‌عشق‌پسرعشق
#لعنت‌برعمَربن‌خطاب
دیدگاه ها (۰)

آخرین سکانسی که از زندگی میبینیم !!بهش فکر کردی ؟براش کاری ک...

آسمان کربلا رنگ خون گرفت و از زیر هر سنگی خون جاری شد،،دلبر ...

یه معادله ی خیلی ساده ،،،تنها و غریب مانده بود ،،خسته و ‌دلش...

سرباز نفس نفس زنان خودش رو به حالت تعظیم بر زمین انداخت و گف...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

﷽ 📣📣📣📣📣⚫️گلایه ی بسیار سنگین سیدالشهدا علیه السلام از زائران...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط