گاهی بغضی در گلو میماند
گاهی بغضی در گلو میماند
آنچنان سنگین که حتی جرئت گریستن را از تو میگیرد
نه از بیم دل خود
که از ترس نگاه بیرحم دیگران
چگونه میتوان از رنج گفت،
وقتی هیچ گوشی برای شنیدن نیست
و هیچ دلی برای فهمیدن؟
ای کاش نگاهها مهربانتر بودند
ای کاش نخستین واکنششان قضاوت نبود...
که درد را عیبی ببینند
و اشک را نشانی از ضعف
و من، در میانهی جمعی بیمعنا
چون سایهای خاموش
غریب و بیصدا ماندهام
با این همه، در گوشهای پنهان از قلبم
امیدی خاموش نفس میکشد
امیدی به روزی که بودنم،
نه برای توضیح، نه برای توجیه،
که تنها برای "بودن"
کافی باشد
آنچنان سنگین که حتی جرئت گریستن را از تو میگیرد
نه از بیم دل خود
که از ترس نگاه بیرحم دیگران
چگونه میتوان از رنج گفت،
وقتی هیچ گوشی برای شنیدن نیست
و هیچ دلی برای فهمیدن؟
ای کاش نگاهها مهربانتر بودند
ای کاش نخستین واکنششان قضاوت نبود...
که درد را عیبی ببینند
و اشک را نشانی از ضعف
و من، در میانهی جمعی بیمعنا
چون سایهای خاموش
غریب و بیصدا ماندهام
با این همه، در گوشهای پنهان از قلبم
امیدی خاموش نفس میکشد
امیدی به روزی که بودنم،
نه برای توضیح، نه برای توجیه،
که تنها برای "بودن"
کافی باشد
- ۱۹.۲k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط