لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
اوه...ماسک یادش رفت...😬

#رمان_مافیایی

"راوی"
(کمی قبل)

وقتی ندا...
کنار در نیمه هوشیار بود...در باز شد و آنا اومد داخل...
و...
اون لحظه تنها واکنشی که در لحظه نشون داد این بود که...
فقط جیغ بزنه...
چه واکنش دیگه هم می تونست نشون بده!؟
وقتی ندا رو نیمه هوشیار...
خیس از عرق....
وقتی نفس هاش یکی در میون و نامنظم بود...
کنار دیوار...
دقیقا پشت در پیدا کرده بود می تونست نشون بود!؟
اره...
ندا تب کرده بود...
وقتی آنا جیغ زد...
"اون" هم صداش و شنید و اومد....
وقتی ندا رو تو اون حللت دید گفت...

مرد مرموز_چه اتفاقی افتاده...!؟(یه کم عصبی)

آنا_آقا بـ بخدا من همین الان متوجه شدم...
فکر کنم تـ تب داره...(عین سگ از "اون" می ترسه)

"اون"خم شد و دستش و گذاشت روی پیشونیه ندا...
ندایی که داشت تویه تب می سوخت...
اخم کرد...
و...
ندا که براش از پر کاه هم سبک تر بود و روی دستاش بلند کرد...
و بردتش توی حموم...
شیر آب و باز کرد...
و اروم ندا رو گذاشت روی زمین و دست خودش رو هم دور ندا حلقه کرد تا نیوفته...
و...
ندا رو هل داد زیر شیر آب سرد...

ندا_ هیننننننننننن...
سـ سرده...
ابـ آبش سرده...

ندا تقلا کرد تا از زیر دوش آب...
و حصار دست های"اون" فرار کنه...
ولی نتونست...
و وقتی که خواست صورتش و برگردونه...
اون نذاشت...
چون که...
ماسکی روی صورتش نبود...

مرد مرموز_حتی فکر اینکه سرت و برگردونی هم نکن...

و ندا مثل همیشه دستوری که شنید و انجام داد...
نه به خواست خودش...
نه از روی ترس...
فقط چون...
یه حسی بهش می گفت...
"بهش اعتماد کن"
ولی خودش نمی دونست اون حس چیه...
و دقیقا چرا یه همچین حسی داره...
"اون"فقط یکم سرش و خم کرد...
ولی همون باعث شد...
نفس های داغش...
به پوست گردن ندا بخوره...
و ندا...
اون واکنش و نشون بده...
دیدگاه ها (۸)

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 بازم میگم...رفاقت...😔💔🤝کار...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 ین خدا یه عقل به این دوتا ...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 باح باح...نگران شده...😏😣#ر...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 اخه آدم انقدر جنتلمن...؟😭#...

black flower(p,187)

black flower(p,198)

black flower(p,193)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط