عاشقانه های شبنم
بسوزان سینه ام را ، تازه کن هر روز داغم را
نگیر از من ولی لبخند های سبز باغم را
خودت شاید نمیدانی رساندی کار را جایی
که حتی مرگ هم دیگر نمیگیرد سراغم را
شبیه رد پای مانده بر یک برف شب ، من هم
زمانی مینویسم سطر های اتفاقم را
همیشه بیقرارت بودم و هستم ، ولی باید ؛
بخواهی تا ببینی مرزهای اشتیاقم را
و با اینحال اگر سوی چراغی نیست ، امّید ست؛
شبی روشن کنم با نور چشمانت چراغم را
نگیر از من ولی لبخند های سبز باغم را
خودت شاید نمیدانی رساندی کار را جایی
که حتی مرگ هم دیگر نمیگیرد سراغم را
شبیه رد پای مانده بر یک برف شب ، من هم
زمانی مینویسم سطر های اتفاقم را
همیشه بیقرارت بودم و هستم ، ولی باید ؛
بخواهی تا ببینی مرزهای اشتیاقم را
و با اینحال اگر سوی چراغی نیست ، امّید ست؛
شبی روشن کنم با نور چشمانت چراغم را
- ۱.۹k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط