دردناک
#دردناک
#پارت 1
سئول به وقت ۱۵ : ۷
ویو سلنا
امروز بازم عین روزهای قبل عنیه ولی مجبورن تحمل کنم لباسام و پوشیدم و رفتم به طرف مدرسه ، مدرسه ای که چندتا عوضی قلدر توش هستن و به من گیر میدن وارد کلاس که شدم یه سطل رنگ روم خالی شد دیگه صبرم تموم شد و رفتم دفتر مدیر و به مدیر گفتم که اونا چقدر اذیتم کردن و مدیر گفت : انتقالت میدم به مدرسه کوانگ
سلنا : ممنون خانم
مدیر : باش دیگه برو میدونی که اونا بچه های هیت مدیرن نمیتونم اونا رو تنبیه کنم
سلنا : درک میکنم خانم
مدیر : خب دیگه برو بیا اینم لباس برو دسشویی بپوش
بعد رفتم دسشویی و لباسامو پوشیدم و اون یکی هارو انداختم اشغالی دیگه کلاسم نرفتم و رفتم
به سرایدار گفتم درو باز کنه که من برم درو باز کرد و منم به راه افتادم کلی راه رفتم که جلوم یه مدرسه دیدم
سئول به وقت ۲۰ : ۸
سلنا : عه پشمام این همون مدرسه کوانگه
رفتم نشستم روی صندلی توی پارکه کناری که چشمم افتاد به یه پسری که داشت با یه مردی انگار باباش بود چون خیلی شبیه هم بودن دعوا میکرد به حرفاشون گوش دادم
تهیونگ : پدر من دوست دارم برم مدرسه
اول دلم براش سوخت انگار پدرش نمیزاره بره مدرسه
پدر : نه نمیشه با اون کارایی که تو کردی
تهیونگ : من اگه بتونم میکنم نیازی به اجازه هم ندارم
ببخشید کم شد 😀
اولین باره کم نوشتم ولی امروز قراره از تهکوک و چندپارتی هیونلیکس پارت بزارم 😀 اینم تند تند مینویسم 😀
#پارت 1
سئول به وقت ۱۵ : ۷
ویو سلنا
امروز بازم عین روزهای قبل عنیه ولی مجبورن تحمل کنم لباسام و پوشیدم و رفتم به طرف مدرسه ، مدرسه ای که چندتا عوضی قلدر توش هستن و به من گیر میدن وارد کلاس که شدم یه سطل رنگ روم خالی شد دیگه صبرم تموم شد و رفتم دفتر مدیر و به مدیر گفتم که اونا چقدر اذیتم کردن و مدیر گفت : انتقالت میدم به مدرسه کوانگ
سلنا : ممنون خانم
مدیر : باش دیگه برو میدونی که اونا بچه های هیت مدیرن نمیتونم اونا رو تنبیه کنم
سلنا : درک میکنم خانم
مدیر : خب دیگه برو بیا اینم لباس برو دسشویی بپوش
بعد رفتم دسشویی و لباسامو پوشیدم و اون یکی هارو انداختم اشغالی دیگه کلاسم نرفتم و رفتم
به سرایدار گفتم درو باز کنه که من برم درو باز کرد و منم به راه افتادم کلی راه رفتم که جلوم یه مدرسه دیدم
سئول به وقت ۲۰ : ۸
سلنا : عه پشمام این همون مدرسه کوانگه
رفتم نشستم روی صندلی توی پارکه کناری که چشمم افتاد به یه پسری که داشت با یه مردی انگار باباش بود چون خیلی شبیه هم بودن دعوا میکرد به حرفاشون گوش دادم
تهیونگ : پدر من دوست دارم برم مدرسه
اول دلم براش سوخت انگار پدرش نمیزاره بره مدرسه
پدر : نه نمیشه با اون کارایی که تو کردی
تهیونگ : من اگه بتونم میکنم نیازی به اجازه هم ندارم
ببخشید کم شد 😀
اولین باره کم نوشتم ولی امروز قراره از تهکوک و چندپارتی هیونلیکس پارت بزارم 😀 اینم تند تند مینویسم 😀
- ۶.۳k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط