خوب امدم داستان شینیگامی و دلقکو بگم

خوب امدم داستان شینیگامی و دلقکو بگم





داستان این شکلیه که یه ادم ساده عاشق بچه ها بود چون فکر میکرد با وجود علاقه ی اونا می توانه صاحب دنیا پول و قدرت بشه خلاصه بگم شماره یکه کله جهان بشه یه شب تصمیم میگیره به خرافات مردم شهر گوش بده مردم میگفتن اگه راس ساعت سه شب ارزو کنی یه شینگامی ضاحر میشه که اگه از ارزوت خوشش بیاد بردت میشه و کمکش میکنه که بهش برسه اگه خوشش نیاد اون شخص باید نا ابد و یک روز یا بردگیشو کنه یا روحشو بهش تسلیم کنه مرد قصه ی ما این کارو انجام میده و شینگامی ضاحر میشه و در کمال تعجب از این در خواست مرد خوشش میاد چند سال میگذره و مرد در یک قدمیه ارزوش بود که شینگامیه دیگه ای فهمید مرد خیلی عوض شده و ادم کشته فقط برایه یه اروزو پس اون رو کشت ولی شینگامیی که کمکش کرد بر نگشت به دنیایه خودش و سرگردون موند
دیدگاه ها (۱۱)

عشق یا برده گی(پارت پانزده)

این جاست که شاعر میگه دیر امدی خیلی دیرهمن جواب اینو بدم با ...

من ببینید

داستان دلقک و شینیگامیه هانما رو براتون طعریف کنم یا نه؟

همه اطلاعات اضافه راجع به هایدی:) پارت اول:/

P17

اوسی هزبین هتل

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط