سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

#شهریار
دیدگاه ها (۰)

بی تو با قافله یغصه و غم ها چه کنم؟!تار و پودم تو بگوبا دل ت...

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب رااول مرا سیراب کن وآ...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ...

❤️محبت مانندمحبت مانند "شکر" است و آدم‌ها مانند "یک فنجان چا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط