مافیا که هست.
پولدار که هست.
چشم رنگی که هست.
قد بلند که هست.
خوش صدا هم که هست.
الان هم معلوم شد کتاب میخونهههههه.
دیگه چی می خوای ندای خررررررر.
پا بده دیگههههه🤣🤡

"ندا"

در باز شد و اومد داخل-
آب دهنم و اروم قورت دادم..
استرس دارم-!
جوری که انگار اصلا اینجا نیستم رفت و پشت میز کارش نشست و یه کتاب دستش گرفت و شروع کرد به خوندن-

سزار_ببینم کتاب پرتقال کوچولو رو خوندی؟(اروم)

تعجب کردم.
بایدم تعجب کنم!!
اولین باره داریم عین آدم حرف میزنیم.

سزار_یادت رفت؟گفتم کاری نکن.
حرفم و دوبار تکرار کنم.

خودم و جمع و جور کردم.

_نه.نخوندم-

کتاب و گذاشت روی میز و بهم نگاه کرد.
بعد شروع کرد به حرف زدن..

سزار_من کودکی بیش نیستم؛
کودکی که گاهی چنان دلش سنگین میشود،
که هیچ گریه ایی تابِ کشیدنش را ندارد.
پس پناه میبرم به تو،درخت پرتقال کوچک من؛
تنها رفیق خاموش و راز دارم.
تو مرا نمیرانی،
تو مرا سر زنش نمی کنی،
فقط گوش میدهی.
گویی برگ هایت زبان دل مرا میدانند.
هرگاه شادی در دلم می جوشد،
تو با لرزش شاخه هایت می خندی؛
و چون اشک بر گونه هایم فروچکد،
سایه آن بر زمین خم میشود،
چنان که گویی با من می گریی.
ای رفیق سبز و خاموش من،
تنها تویی که می فهمی..

_قلب کوچک یک کودک.
چه زود میشکند-(اروم)

سرم و بردم بالا بهش نگاه کردم.
داشت یجوری نگام میکرد..

سزار_فکر کردم گفتی این کتاب و نخوندی-(اروم)

من..
واقعا این کتاب و نخونده بودم-!

از جاش بلند شد و اومد نزدیکم..
کنارم نشست و و یکی از دست هاش و گذاشت کنار سرم..
و بعد سرش و اورد نزدیک..

سزار_تو این کتاب و بلدی..
ولی خودت نخوندی-

_منـ..منظورت چیه؟

از جاش بلند شد و همون‌طور که می‌رفت سمته در گفت:

سزار_به وقتش میفهمی-

و بعد رفت بیرون..
دیدگاه ها (۱۳)

عاح گلبم🫦💔دوستان نریزین سرم که چرا نمیزاشتییی و اینا.من چون ...

وای..وای..دقیقا خود سزار و توصیف کرد..🛐🛐🛐#رمان_مافیایی"ندا"ج...

بل..داستان داره پیچیده میشه.مغز خودم داره گره می خوره🤣"گراها...

چطور شد؟🫠🫣

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط