♨️🌹بازی با تابوت بابا😔!
.
❤️بابا که از راه میرسید، با ذوق بدو میرفت سمتش، خودش را پرت میکرد بغلش و میگفت:«بابا... بازی!» و بابا، هر چقدر هم خسته بود، با خنده مینشست و میگفت: «بازی کنیم، عزیز دل بابا...»
.
❤️بابا که از راه میرسید، با ذوق بدو میرفت سمتش، خودش را پرت میکرد بغلش و میگفت:«بابا... بازی!» و بابا، هر چقدر هم خسته بود، با خنده مینشست و میگفت: «بازی کنیم، عزیز دل بابا...»
- ۲۸۶
- ۱۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط