انسانها را دوست میداشت اما از دور به محض آنکه نزدیک م

انسان‌ها را دوست می‌داشت؛ اما از دور. به محض آنکه نزدیک می‌شدند تعادل دنیای درونش را به هم می‌زدند و او را با خود بیگانه می‌کردند. تنها دلش می‌خواست از دور تماشایشان کند و درباره‌شان خیال ببافد.
راجب افکارشان تفکر کند ، و برای هر انسان ، پایانی قشنگ برای داستان غم انگیزشان ، رقم بزند.
دیدگاه ها (۱۱)

باید یه اعترافی بکنم.از نکات مثبت این پیج ، به علاوه اینکه ش...

زندگی:اینجا ساخته شده برای عاشقان طبیعت ،‌ کتاب و آرامش..این...

خورشیدخانم‌های‌عزیزمعرفی میکنم خونه ای که توش زندگی میکنم..آ...

بهترین صدا>>>🍀🐴چطوری میتونه انقدر لذت بخش باشهههه؟کاش میتونس...

محدودیت هوش مصنوعیم تموم شده از شما می پرسم... خلاصه رمانمو ...

🕊️ پارت صفر – معرفی داستان و شخصیت‌ها---عنوان داستان:The Roy...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط