یک هستی سردستی در بود و عدم بودم

🌱🍒... یک هستی سردستی در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا مشغول خودم بودم
هر طور دلم میخواست آینده جلو می رفت
هر شعبده ای دستش رو میشد و لو می رفت
صد مرتبه می کشتند یک بار نمی مردم
حالم که به هم میریخت جز حرص نمی خوردم
آینده ی خیلی دور ماضیِ بعیدی بود
پشت در آرامش طوفان شدیدی بود
آن خاطره های خشک در متن عطش مانده
آن نیمه ی پر رنگم در کودکیش مانده
اما من امروزی کابوس پر از خواب است
تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی بستند دهانم🍒🌱 #علیرضا_آذر**

#علیرضا_آذر
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید:فن تشخیص نم از چهره ی...

🌱🍒نگفتمت که ازاین آشیانه درشب طوفاننرو که صبح که برگردی آشیا...

#خاص

🌱🍒کیست آن که به پیش می‌راندقلمی را که بر کاغذ می‌گذارمدر لحظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط