🎥 آرمان واقعا مؤمن بود. چندروزی بود آرمان با من میومد می‌رفتیم بدن‌سازی. بعد از یه مدت آرمان اومد و گفت: دیگه نمی‌خوام بیام. گفتم: چرا؟
گفت: اینجا آهنگ های تند و بلند زیاد پخش می‌کنن، گوش دادنشون درست نیست!
گفتم: من که پول ترم اینجا رو دادم و تا آخرش اینجام. اما آرمان گفت: من دیگه نمی‌تونم. رفت و یه باشگاه دیگه ثبت‌نام کرد.
به روایت از دوست شهید آرمان علی‌‌وردی
#خاطره | #آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_
دیدگاه ها (۹)

شبیه ستاره هاییموقتی با بچه ها تو حرم امام رضاییمبا مُهرا خو...

خلیج‌فارس‌خانه‌ی‌ماست؛🇮🇷)))

زائر مشهدالرضا باشی ؛ بنویس یا امام رضا🕊🤲❤️تولدت مبارک ای ش...

اگر گیر و گره تو‌ کارت بود این پست راهکار گرفتن آرامش رو بهت...

You must love me... P9

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط