چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p51
ا.ت ویو
یعنی چی؟اون نیلی بود نه؟دوست دختر قبلیش؟اینجا چیکار میکرد؟مگه تموم نکردن؟
روی نیمکت نزدیک مغازها نشستم و صحنه ای که دیدمو تحلیل کردم
ا.ت تهیونگ داشت...لباسای نیلی رو در میاورد یعنی میخواستن...هوففف...حاح چینا(واقعا که)ا.ت تو واقعا احمقی واقعا احمقی که فکر کردی دوستت داره
ا.ت ویو
تو این چند وقت اینقدر کع رفتارای مختلفی ازش دیده بودم گیج بودم کدومو باور میکردم؟فقط مونده بود این صحنه رو هم ببینم که دیدم افرین کیم البومتو تو ذهنم کامل کردی پسره عوضی
!خانم حالتون خوبه؟
ا.ت: من؟
!اره رنگتون پریده چشماتون قرمزه
ا.ت ویو
میدونستم...از صبح که داد زده بود سرم تا دیدن این چیز جلوم کلی خودخوری کردم...
ا.ت: من خوبم عزیزم
!نع خوب نیستید یه دقیقه صبر کنید
دختر سریع به مغازه بستنی فروشی اون طرف رفت و یه نوشیدنی طالبی و بستنی گرفت و برگشت پیش ا.ت
!بخورید
ا.ت: نیازی نیس..
!خواهش میکنم
ا.ت نوشیدنی و بستنی رو از دختر گرفت و سری تکون داد قبل از اینکه دختر بره دستشو گرفت
ا.ت: وقت داری باهم صحبت کنیم
!وقت؟
...
!که اینطور...الان میخوای چیکار کنی
ا.ت: نمیدونم...واقعا نمیدونم...تو بودی چیکار میکردی
!من بودم نمیذاشتم به اینجا بکشه ولی حالا که کشیده...اونی من مطمئنم دوستت داره
ا.ت: از کجا میدونی؟
!هیچکس تو بی حوصلگی حال بقیه رو نمیپرسه ولی اون درمورد پریودیت پرسید...درسته اینجوری که تعریف کردیا کلا سرده ولی تکه لا تو خوبه یعنی دوستت داره
ا.ت: مطمئنی؟
دختر از جاش بلند شد و کیفش رو برداشت قبل از رفتن رو به ا.ت گفت
!ارزش به بار امتحانو داره(چشمک)
...
تهیونگ ویو
بعد از نیم ساعت نیلی رفت...توی اتاقم جلو اینه وایسادم و بانداژو عوض کردم به بسته باند نگاه کردم..صدای بعض الود ا.ت رو شنیدم(تو دیشب بهم حرفای بد زدی آقا برادر منم آرزو کردم بمیری ولی جون دادم تا بیدار شدی نامرد)...(برام مهم نیست من مراقبتم حتی اگه خودت مراقب نباشی
)
تهیونگ: لطفا بیا و....مراقبم باش
تهیونگ بانداژو کنار گذاشت و رفت توی اتاق ا.ت و افتاد رو تختش...همینجوری هم میتونست بوی اون دخترو حس کنه...میتونست بفهمه که همیشه او پریودی مظلوم بود ولی اینبار فرق داشت...میتونست بفهمه چقدر از لمس کردن نیلی پشیمونه...ولی چیزی که از همه بیشتر حس میکرد قلبی که داشت درد میکرد و بهش میگفت(ازت متنفرم تو سر ا.ت داد زدی تو اونو اذیت کردی تو همه جور بلایی سرش اوردی همجور حرف بدی بهش زدی تو بچگی اون اخترو نابود کردی تو همه این بدبختیا رو سرش اوردی ولی بازم اون برگشت تو خونه و ازت بابت یه تولد تشکر کرد بخاطر تویی که دستپختشو دوست داری برات غذا درست کرده ولی تو بجای اینکه بهش بگی نیلی رو نمیخوای از اتاق انداختیش بیرون چرا نمیمیری...!؟)
70🌚😈💋
در آینده..
ا.ت ویو
یعنی چی؟اون نیلی بود نه؟دوست دختر قبلیش؟اینجا چیکار میکرد؟مگه تموم نکردن؟
روی نیمکت نزدیک مغازها نشستم و صحنه ای که دیدمو تحلیل کردم
ا.ت تهیونگ داشت...لباسای نیلی رو در میاورد یعنی میخواستن...هوففف...حاح چینا(واقعا که)ا.ت تو واقعا احمقی واقعا احمقی که فکر کردی دوستت داره
ا.ت ویو
تو این چند وقت اینقدر کع رفتارای مختلفی ازش دیده بودم گیج بودم کدومو باور میکردم؟فقط مونده بود این صحنه رو هم ببینم که دیدم افرین کیم البومتو تو ذهنم کامل کردی پسره عوضی
!خانم حالتون خوبه؟
ا.ت: من؟
!اره رنگتون پریده چشماتون قرمزه
ا.ت ویو
میدونستم...از صبح که داد زده بود سرم تا دیدن این چیز جلوم کلی خودخوری کردم...
ا.ت: من خوبم عزیزم
!نع خوب نیستید یه دقیقه صبر کنید
دختر سریع به مغازه بستنی فروشی اون طرف رفت و یه نوشیدنی طالبی و بستنی گرفت و برگشت پیش ا.ت
!بخورید
ا.ت: نیازی نیس..
!خواهش میکنم
ا.ت نوشیدنی و بستنی رو از دختر گرفت و سری تکون داد قبل از اینکه دختر بره دستشو گرفت
ا.ت: وقت داری باهم صحبت کنیم
!وقت؟
...
!که اینطور...الان میخوای چیکار کنی
ا.ت: نمیدونم...واقعا نمیدونم...تو بودی چیکار میکردی
!من بودم نمیذاشتم به اینجا بکشه ولی حالا که کشیده...اونی من مطمئنم دوستت داره
ا.ت: از کجا میدونی؟
!هیچکس تو بی حوصلگی حال بقیه رو نمیپرسه ولی اون درمورد پریودیت پرسید...درسته اینجوری که تعریف کردیا کلا سرده ولی تکه لا تو خوبه یعنی دوستت داره
ا.ت: مطمئنی؟
دختر از جاش بلند شد و کیفش رو برداشت قبل از رفتن رو به ا.ت گفت
!ارزش به بار امتحانو داره(چشمک)
...
تهیونگ ویو
بعد از نیم ساعت نیلی رفت...توی اتاقم جلو اینه وایسادم و بانداژو عوض کردم به بسته باند نگاه کردم..صدای بعض الود ا.ت رو شنیدم(تو دیشب بهم حرفای بد زدی آقا برادر منم آرزو کردم بمیری ولی جون دادم تا بیدار شدی نامرد)...(برام مهم نیست من مراقبتم حتی اگه خودت مراقب نباشی
)
تهیونگ: لطفا بیا و....مراقبم باش
تهیونگ بانداژو کنار گذاشت و رفت توی اتاق ا.ت و افتاد رو تختش...همینجوری هم میتونست بوی اون دخترو حس کنه...میتونست بفهمه که همیشه او پریودی مظلوم بود ولی اینبار فرق داشت...میتونست بفهمه چقدر از لمس کردن نیلی پشیمونه...ولی چیزی که از همه بیشتر حس میکرد قلبی که داشت درد میکرد و بهش میگفت(ازت متنفرم تو سر ا.ت داد زدی تو اونو اذیت کردی تو همه جور بلایی سرش اوردی همجور حرف بدی بهش زدی تو بچگی اون اخترو نابود کردی تو همه این بدبختیا رو سرش اوردی ولی بازم اون برگشت تو خونه و ازت بابت یه تولد تشکر کرد بخاطر تویی که دستپختشو دوست داری برات غذا درست کرده ولی تو بجای اینکه بهش بگی نیلی رو نمیخوای از اتاق انداختیش بیرون چرا نمیمیری...!؟)
70🌚😈💋
در آینده..
- ۲۷.۰k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط