Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_288


تا به خودم اومدم دیدم کل صورتم شده اشک
چطوری امکان داره مادرم بیمار بوده باشه و من حتی نمیدونم چه بیماری؟؟
چه زجراییی بابام کشیده!
حس بی مسئولیت بودن دارم...
دست گذاشتم روی دستش

+نه بابا
خوشحالم همچیو برام تعریف کردی الان دیگه هیچ شکی بهت ندارم!
متاسفم اجازه ندادم صحبت کنی و توضیح بدی و اون رفتارو از خودم نشون دادم

(یک هفته بعد)

یه هفته ای از اون ماجرا میگذشت
بابا همه قضیه هارو واسه جونگکوک و پدرجون هم تعریف کردو اوناهم با رویی بازو مهربون بهش گفتن مشکلی نیست و توی دادن قرضا بهش کمک کردن...
بابا این چند وقت، درست سر کله اش خونه پدرجون و اینا پیدا نمیشد
اینطور که معلومه درگیر کار بود و توی خونه خودش بوده..
منو جونگکوک هم بساطو جمع کردیمو قرار شد فردا برگردیم خونه خودمون
خیلی وقت بود اینجا بودیم
اصلا به گذر زمان حتی دقت هم نمیکردیم
دیگه بهشون عادت کرده بودم
جدایی ازشون خیلی برام سخت بود


وارد اتاق مشترکمون شدم
سوت کور بود، همه وسایل جمع شده بودن.
سمت میز آرایشیم رفتم
اونارم جمع کردم و همرو انداختم توی یه کیف کوچیک..
چند دست لباس اینجا گذاشته بودم واسه محض احتیاط
با صدا زدن های مکرر نامجون دست از فکرو خیال برداشتم
سریع از اتاق زدم بیرون

+ مر.گ چته تو؟؟؟
_مامان گفت بیا شام!
چه خوبه میری دیگه لازم نیست هی صدات کنم بیای غذا کوفت کنی..

پوزخندی زدم و سمتش رفتم

+منم خیلی خوشحالم که دارم از شر توعه انـ/گل خلاص میشم

چهرش پکر شد
یکی زدم توی سرشو با سرعت پله هارو پایین رفتم
همینکه رسیدم اخرین پله سرم به جسم سفتی برخورد کرد
عطرشو به مشامم کشیدم
خودش بود.
دوست داشتم بیخیال همه ی دنیا بشم
دوست داشتم همینجا زمان متوقف بشه و توی بغـ.لش بـمونم
بازومو گرفت و کمی از خودش فاصلم داد

_خوبی؟ کجا میدویی؟
+تقصیر منه که شما یهو جلوی من سبز میشی اقا؟؟
نه بگو اگه تقصیر منه بگووو

خم شد کنار گوشم پچ زد

_امشب این زبونتو میبرم خوشگل خانوم

هینی کشیدم و زدم به بازوش
و بدون حرف اضافه سمت اشپزخونه رفتم
با دیدن میز شام دهنم باز موند
هرچی که فکرشو بکـ/نی روی میز بود
حالا از همه اینا گذشته
با دیدن غذا ها دهنم اب افتاد
دستی زدم و صندلیم رو عقب کشیدم

+وای مامان جونم چه کردهه همرو دیوونه کرده

مادر جون خندیدو لباسشو مرتب کرد
پدرجون وارد اشپزخونه شدو مثل من دهنش باز موند
خندید رفت سمت مادر جون

240 لایک
دیدگاه ها (۸)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_289_بهبه بهبه دستت در....

#Gentlemans_husband#season_Third#part_290به اینجا که رسید صد...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_287_سخت بود برامانگار ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_286_چرا گریه میکنی دخت...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_189دیدم اوکیه و دوباره ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط