چه هوايی ؛ چه طــلوعی ؛ جانـم ...
بايد امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را ديدم
آرزوهايم را، بدهم تا برساند به خــدا ...

به خـــدايی که خودم ميدانم ...
نه خــدايی که برايم از خشم
نه خـــدايی که برايم از قهر
نه خــدايی که برايم ز غضب ساخته اند ...

به خـدايی که خودم ميدانم ...
به خـــــدايی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال ، راه را ميگويد
و به باران گفته است ، باغها تشنه شدند

و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد ...
به خــــدايی که خودم ميدانم ...

چه خـــــــدايى جانم ...♥️🍂
دیدگاه ها (۱)

گذشته هایت را ببخش ...زیرا آنان همچون کفش های کودکی اتنه تنه...

گاهی هم به خودت سر بزن،حالِ چشمهایت را بپرس ودستی به سر و رو...

دنبال آدم عجیب و غریبی نگرد...یکی رو پیدا کن بدونه کی بشینه ...

ذهن ما باغچه استگل در آن باید کاشتور نکاری گل منعلف هرز در آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط