چرا هر پنج شنبه میشوم غمگین و افسرده
هوای سرد افکارم پریشان است و سرخورده
دوباره در سکوتی محض از ریشه جدا مانده
دلم تنگ و کمر خم چون درختی پیرو تا خورده
سرم. بر روی زانو. گوشه ی زل میزنم بی حرف
که گویی سالها رفتم از این دنیای دلمرده
چنان گلدانی بی نورم که خاکش خشک می‌باشد
تمام برگ های سبز دل زرد است و پژمرده
سیاهی می‌شود مهمان من این رنج بی پایان
چه زخم کهنه ی را میان سینه پرورده
نمی‌آید صدای پای او که رفته از دنیا
تمام خنده را با رفتنش از روی لب برده
نمی آید به چشمم خواب بعد از رفتنت بابا
خیالت هم مرا حتی پی خوابی تازه نیرزد 😔🫣😔
دیدگاه ها (۳)

آشفته حالم کوچنی ؟اشکهسه بالم کوچنی من چنگ دالم کوچنی مرغ خی...

یارم زبرم رفت ولی خوب نکرد آن صبری که من کردم ایوب نکرد وان ...

حالم دست خودم نیست دیگه آروم نمیگیره دلم از کسی گرفته که می‌...

ناز ایکنه تا کلو ترش وابم تا و ایسنم هم بدترش وابم مغرور ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط