در بر بگیر مرا مثل پتویی از پلنگهایی که ماه را گم کرده
در بر بگیر مرا، مثل پتویی از پلنگهایی که ماه را گم کردهاند، یا مثل چای تازه دمی که آدم خودش برای خودش دَم کرده باشد و طعم گرم قبلترهایش را نداشته باشند، یا اصلا مثل همین نمیدانم چیزی که در غروبهای پاییزی ریختهاند، که در دل آدم میریزند و دل آدم را هُری با خودش پایین میریزد و آدم ناگزیر میماند از هرچیزی، مگر نشستن و انتظار کشیدنی که حتی حوصلهی روشن کردن چراغی را هم نداری و میگذاری که شب زود رسیده در تو خانه کند، در خانهیی خالی شده از خودت و پر شده از نمیدانم چه چیزهای نامعلوم پاییز.
- ۱۵.۲k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط