گریه رابه مستی بهانه کردم
گریه رابه مستی بهانه کردم
شکوه ها زدست زمانه کردم
آستین چو از دیده برگرفتم
سیل خون به دامان خدا روانه کردم
ناله های دروغین اثر ندارد
شام ما چواز پی سحر ندارد
مرده بهتر زان کو هنر ندارد
گریه تا سحر گه من عاشقانه کردم
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شده از پرده راز خدا راز حبیب پرده راز؟
تو پرده پوشی چرا تو پرده پوشی چرا
راز دل همان به که ناگفته بماند
شکوه ها زدست زمانه کردم
آستین چو از دیده برگرفتم
سیل خون به دامان خدا روانه کردم
ناله های دروغین اثر ندارد
شام ما چواز پی سحر ندارد
مرده بهتر زان کو هنر ندارد
گریه تا سحر گه من عاشقانه کردم
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شده از پرده راز خدا راز حبیب پرده راز؟
تو پرده پوشی چرا تو پرده پوشی چرا
راز دل همان به که ناگفته بماند
- ۱.۹k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط