سلام ... فقط خواستم بگم ... اگه به رمان ایرانی علاقه دارید به جای فیک «اگر چه اجبار بود»

رمان : پشت در های عمارت رو براتون بزارم

اینم خلاصه و مقدمه داستان

اسم : پشت در های عمارت
ژانر : عاشقانه ، اربابی
خلاصه
در یکی از محله های مرفه تهران عمارتی با شکوه ایستاده بود که در نگاه اول مانند یک قلعه سنگی بود ؛ سرد ، ساکت و دست نیافتنی . صاحب این عمارت مردی به نام رادین سعادتی بود .مردی بیست و نه ساله ، با چهره ای جذاب و چشمانی سرد و نافذ .مدیر عامل یکی از بزرگترین شرکت های صادراتی کشور .هیچ کس توان مخالفت با او را نداشت . او قانون بود ... قدرت بود ...

و در روستایی نزدیک به شهر دختری زندگی میکرد به نام بیتا . بیست و دو ساله ، لاغر اندام ، با چشمانی به رنگ شب ... او در خانواده ای ساده بزرگ شده بود ...پدرش چند سال پیش ورشکست شده بود و از او خبری نبود .مادر بیتا بیمار بود و در خانه بستری .... بیتا برای زنده نگه داشتن او دست به هر کاری میزد .. از فروش شیرینی خانگی گرفته تا نظافت خانه ها ...

تا اینکه یک روز آگهی در روزنامه ها پیدا شد:« نیاز به خدمتکار عمارت برای نظافت شخصی ... حقوق بالا و غذا رایگان »

بیتا بی درنگ درخواست داد .

و این گونه بود که پا به دنیایی گذاشت که زندگی اش رو ...عوض کرد

✨ مقدمه ✨

هر درِ بسته، رازی در دل دارد…
هر عمارت خاموش، قصه‌ای ناگفته پنهان می‌کند.
گاهی نگاه‌ها سرشار از فریادند،
و گاهی سکوت، سنگین‌تر از هزار کلمه می‌نشیند
زندگی، مثل پرده‌ای نیمه‌افراشته است؛
جایی که نور و سایه در هم می‌آمیزند،
و سرنوشت آرام آرام
جراه خود را میان رازها و ناگفته‌ها باز می‌کند.
و این‌جاست… پشت درهای عمارت
جایی که قصه‌ای تازه آغاز می‌شود
دیدگاه ها (۰)

سوال این پست : عمه یا خاله ؟خودم = خاله ⁦♡⁠(⁠>⁠ ⁠ਊ⁠ ⁠<⁠)⁠♡⁩#...

بچه هاااا .... امزا کنیددددددد....هرچی بیشتر بخش کنید احتما...

سوال پست : کیا این‌جوری ان ؟⁦⁦⁦⁦ʕ⁠´⁠•⁠ᴥ⁠•⁠`⁠ʔ⁩⁦#بی_تی_اس_راه...

فقط تهیونگ 😂😂بچه ها لایک و فالو فراموش نشه و.. این و خودم اد...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

★هر بار از نو عاشق تو خواهم شد...★

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط