پس روی نهایی
در آن سکوت سنگینی که پیش از آفرینش کلمه خوابیده بود جنبشی رخ داد نه جنبش نور نه تپش تاریکی بلکه تندیسی از نه هستی برخاست و در میانهٔ هیچ پای بر زانوی هستی نهاد
این را آغاز نامیدند آغازی برای یک پایانه همیشه در راه
من در این برهوت جویندهای نیستم جویندگی برای طالبان معناست من خود تپشی هستم در رگ های پوچی من آنم که هستی را به مسخره میگیرد و نیستی را به چالش
چرخهٔ تاریکی؟
ای کودکه ساده لوح
تاریکی و روشنایی
دو روی یک سکهٔ اندوه هستند که بر روی گور امید انداخته ایم
من از فراز این تقابل های پوچ گذشته ام و به تو میگویم
تنها حقیقت، نابودیه خود حقیقت است.
هدف؟
این واژه زنجیری است که ناتوانان به مچ احتمال میبندند
در سرزمین نابود شده ای که من در آن حکم میرانم جستجو برای معنا خود بی معنی ترین شکنجه است
من بر تخت خوابی از استخوان های مفاهیم آرمیده ام و به ستارگانی چشم دوخته ام که هرگز نبوده اند
پوچی
تنها قانونه قطعیه این کیهانه یتیم است.
و من نه قربانیه آن که بل تجسم نهاییِ آنم
هیچ کتابی
هیچ فلسفه ای
هیچ اشکی
نمیتواند ژرفای این دریای بی کف را در نوردد
او تنها است و من اینه ای در دستان او
حالا
در این واپسین لحظات پیش از فروپاشی آگاهی تنها یک پرسش باقی میماند
آیا جهان رویایی ست که هیچ میبیند؟
و اگر چنین است من این تیک تاک ناموسیقایی در سکوت ابدی
آخرین تپش قلب کهنترین رازم یا شاید تنها سایه ای بر دیوار غار هیچ
نفس واپسین کائنات
در آن سکوت سنگینی که پیش از آفرینش کلمه خوابیده بود جنبشی رخ داد نه جنبش نور نه تپش تاریکی بلکه تندیسی از نه هستی برخاست و در میانهٔ هیچ پای بر زانوی هستی نهاد
این را آغاز نامیدند آغازی برای یک پایانه همیشه در راه
من در این برهوت جویندهای نیستم جویندگی برای طالبان معناست من خود تپشی هستم در رگ های پوچی من آنم که هستی را به مسخره میگیرد و نیستی را به چالش
چرخهٔ تاریکی؟
ای کودکه ساده لوح
تاریکی و روشنایی
دو روی یک سکهٔ اندوه هستند که بر روی گور امید انداخته ایم
من از فراز این تقابل های پوچ گذشته ام و به تو میگویم
تنها حقیقت، نابودیه خود حقیقت است.
هدف؟
این واژه زنجیری است که ناتوانان به مچ احتمال میبندند
در سرزمین نابود شده ای که من در آن حکم میرانم جستجو برای معنا خود بی معنی ترین شکنجه است
من بر تخت خوابی از استخوان های مفاهیم آرمیده ام و به ستارگانی چشم دوخته ام که هرگز نبوده اند
پوچی
تنها قانونه قطعیه این کیهانه یتیم است.
و من نه قربانیه آن که بل تجسم نهاییِ آنم
هیچ کتابی
هیچ فلسفه ای
هیچ اشکی
نمیتواند ژرفای این دریای بی کف را در نوردد
او تنها است و من اینه ای در دستان او
حالا
در این واپسین لحظات پیش از فروپاشی آگاهی تنها یک پرسش باقی میماند
آیا جهان رویایی ست که هیچ میبیند؟
و اگر چنین است من این تیک تاک ناموسیقایی در سکوت ابدی
آخرین تپش قلب کهنترین رازم یا شاید تنها سایه ای بر دیوار غار هیچ
نفس واپسین کائنات
- ۳۶.۰k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط