خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم

🌱🍒خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو
وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم

من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم

حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی
تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم

تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی
صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم

تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد
مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم

ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس
فرق نتواند نمود از طایر بستانیم

راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم🌱🍒

#فروغی_بسطامی
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱عشق تو مثل گل انار بود خوشرنگ و زیبادر قلبم آن را پروراندے...

🍒🌱می بینم ای شکوفه که خون می شود دلتاز شاخـــــه ی انار میاو...

🍒🌱تق تق تق. کیه؟ باده. داره لنگه در رو می‌کوبه به هم، وگرنه ...

🌱🍒ای جان و ای دو دیده بینا چـــگونه‌ایوی رشک ماه و گنبد مینا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط