چشمانش
دریچه‌ای بود به سوی رویاهای دور و خاموشم...
هر بار که سیلاب شور چشمانم فرو می‌نشست
بر آسمان تیره‌ی افکارم، نوری از نگاهش می‌تابید
و من بی‌اختیار
در آن دریا غرق می‌شدم..

من خودم را در عمق نگاهش جا گذاشتم؛
تمام "من" را، بی‌هیچ بازگشتی...
و حالا تنها ایستاده‌ام
بی‌پناه و بی‌فردا
خیره به افق آبی دوردست‌ها
جایی که دیگر نه او هست
نه منی که روزی بودم.. .
دیدگاه ها (۷)

We’re a beautiful disaster - and i swear, I’ll be the last t...

تمام آنچه می‌خواستمحضور آرام تو بود کنارم…جایی که اندوه کم‌ر...

باران می‌بارد…نه چون دیروز نه مثل همیشه..امروز، قطره‌هایش تی...

دیشب در رویایی بی‌انتها فرو رفتم ...ستاره‌ها راهی به سوی تو...

الماس من پارت ۲۷ویلیام سریع گوشی را از دستش ،گرفت چشمهایش با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط