rozhinnaa

دیدگاه ها (۰)

در سرسرا آرام قدم برمی داشت و بلند گریه میکرد.قطرات اشکش سری...

خواهرم...

هنوز هم وقتی به دیشب فکر میکرد،قلبش لبریز از اشتیاق و هیجان ...

ㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤ﹒⌗﹒🦇﹒౨ৎ˚₊‧ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ᶻ 𝗓 𐰁ㅤㅤㅤㅤㅤㅤキテ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط