ادامه تکپارتی هیونلیکس 🌸🍭
ویو هیونجین
اعضا رفتن و منو فلیکس موندیم..فلیکس روی شونم خواب بود آروم صداش کردم تا بلند شده
ویو فلیکس
اصلأ نمیدونم چطوری خوابم برد.با صدای ملایمی که اسممو صدا میزد بلند شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بغل هیونجینم تعجب کردم و سریع بلند شدم
ویو هیونجین
فلیکس سریع پا شد و اومد به ایسته که پاش لیز خورد و افتاد توی بغلم!
پرنسسی بغلش کردم و به سمت ماشین بردمش..
فلیکس=ولمم کن..بزارم زمین ( با داد)
هیونجین به حرف های فلیکس هیچ توجه نمیکرد و اونو بزور سوار ماشین کرد
پرش زمانی
هیونجین=پیاده شو یا خودم بزور میبرمت
فلیکس سرشو به نشانه ی تأیید تکون داد و پیاده شد و با هیونجین وارد خونه شد
فلیکس اومد بره به سمت کاناپه که هیونجین دستشو کشید و اونو ما بین در و خودش قرار داد
فلیکس=هیو...هیونجین چکار میکنی.؟
هیونجین=میخوام یکم باهات بازی کنم..!
فلیکس چشماش گرد شد و میشد ترسو از چشماش دید..حرفی بین اونا ردو بدل نمیشد.
هیونجین به لب های فلیکس نزدیک شد و گفت=اگر تو نزاری کاری نمیکنم!
فلیکس=می...میخوام
هیونجین از شنیدن کلمه ی فلیکس خوشحال شد.
و به لب های اون هجوم آورد.. آروم لب های فلیکس رو میمکید و فلیکس هم همراهی میکرد.
فلیکس دیگه نفسش بند اومده بود و هیونجین متوجه شد و از لب های اون دست کشید.هردو نفس نفس میزدن.
هیونجین آروم آروم به گردن فلیکس نزدیک شد.
و شروع کرد به کیس مارک رفتن روی گردن فلیکس..
فلیکس ناله های کوچیکی از درد و لذت بیرون میداد.
هیونجین اونو بلند کرد و به سمت اتاق بردش.روی تخت انداختش و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس اون..
پایانـــــ.
ادامشو خودتون تو کامنتا یکاری کنین ☺️
ببخشید دیر شد ♥️
معذرت اگه بد شد.
لایک و کامنت یادتون نره گوگولیا
اعضا رفتن و منو فلیکس موندیم..فلیکس روی شونم خواب بود آروم صداش کردم تا بلند شده
ویو فلیکس
اصلأ نمیدونم چطوری خوابم برد.با صدای ملایمی که اسممو صدا میزد بلند شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بغل هیونجینم تعجب کردم و سریع بلند شدم
ویو هیونجین
فلیکس سریع پا شد و اومد به ایسته که پاش لیز خورد و افتاد توی بغلم!
پرنسسی بغلش کردم و به سمت ماشین بردمش..
فلیکس=ولمم کن..بزارم زمین ( با داد)
هیونجین به حرف های فلیکس هیچ توجه نمیکرد و اونو بزور سوار ماشین کرد
پرش زمانی
هیونجین=پیاده شو یا خودم بزور میبرمت
فلیکس سرشو به نشانه ی تأیید تکون داد و پیاده شد و با هیونجین وارد خونه شد
فلیکس اومد بره به سمت کاناپه که هیونجین دستشو کشید و اونو ما بین در و خودش قرار داد
فلیکس=هیو...هیونجین چکار میکنی.؟
هیونجین=میخوام یکم باهات بازی کنم..!
فلیکس چشماش گرد شد و میشد ترسو از چشماش دید..حرفی بین اونا ردو بدل نمیشد.
هیونجین به لب های فلیکس نزدیک شد و گفت=اگر تو نزاری کاری نمیکنم!
فلیکس=می...میخوام
هیونجین از شنیدن کلمه ی فلیکس خوشحال شد.
و به لب های اون هجوم آورد.. آروم لب های فلیکس رو میمکید و فلیکس هم همراهی میکرد.
فلیکس دیگه نفسش بند اومده بود و هیونجین متوجه شد و از لب های اون دست کشید.هردو نفس نفس میزدن.
هیونجین آروم آروم به گردن فلیکس نزدیک شد.
و شروع کرد به کیس مارک رفتن روی گردن فلیکس..
فلیکس ناله های کوچیکی از درد و لذت بیرون میداد.
هیونجین اونو بلند کرد و به سمت اتاق بردش.روی تخت انداختش و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس اون..
پایانـــــ.
ادامشو خودتون تو کامنتا یکاری کنین ☺️
ببخشید دیر شد ♥️
معذرت اگه بد شد.
لایک و کامنت یادتون نره گوگولیا
- ۶.۲k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط