لشکر چشم تو بر هستی من تاخت شبی

لشکر چشم تو بر هستی من تاخت شبی
دل من پیش نگاهت سپر انداخت شبی
شاعر سنگدل قصّه‌ی ما عاشق شد
پیش چشمان شما قافیه را باخت شبی
خسته شد بس که برای دگران شعر نوشت
از دل عاشق خود شخصیتی ساخت شبی
راوی قصّه، خودش شخصیت اوّل شد
متن را طرح نویی زد، به تو پرداخت شبی
فاتحانه، نفسی مستِ تماشای تو شد
بر سر قلّه‌ی عشقت عَلم افراخت شبی
بعدها دید کسی در غزلش می‌گرید
منِ دیروزی خود بود که نشناخت شبی...🦋🦋

#saharshehim💖

#عاشقانه
#عزیزترینم
دیدگاه ها (۱)

چرا بیهوده می‌کوشی که بگریزی ز آغوشماز این سوزنده تر هرگز نخ...

من بهشتم همه در دیدن خندیدن توستتا تو باشی نشوم خیره به لب ه...

لبخندخدا در نفس صبح عيان استبگذار خدا دست به قلبت بگذاردامرو...

مرا از رنجهـای عاشقی بیهوده ترساندیفقط سربسته می گویم،طبیب ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط