نه قدرت که با وی نشینم
نه قدرت که با وی نشینم.
نه طاقت که جز باوی نشینم
نشسته است آفت عقل ودینم
ای دلارا سرو بالا
کار عشقم چه بالا گرفته
بر سرمن جنون جا گرفته
افت تن فتنه ی جان
رهزن دین دزد ایمان
ترک چشمت نی زپنهان
آشکارا آشکارا آشکارا ای نگارا
خانه ی دل به یغما گرفته
سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریه ام از دست پر از نیش
خواهمش بینم کم و بیش
گریه را تماشا گرفته
به صبح رخ همچون شب تار
نه طاقت که جز باوی نشینم
نشسته است آفت عقل ودینم
ای دلارا سرو بالا
کار عشقم چه بالا گرفته
بر سرمن جنون جا گرفته
افت تن فتنه ی جان
رهزن دین دزد ایمان
ترک چشمت نی زپنهان
آشکارا آشکارا آشکارا ای نگارا
خانه ی دل به یغما گرفته
سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریه ام از دست پر از نیش
خواهمش بینم کم و بیش
گریه را تماشا گرفته
به صبح رخ همچون شب تار
- ۱۰.۴k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط