درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تُرا در يافته ام
با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان؛
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرود ها را
و تُرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تُرا دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست

👤احمد شاملو
دیدگاه ها (۰)

🍃قناعت می‌کنم با دردچون درمان نمی‌یابمتحمل می‌کنم با زخمچون ...

🐜پشه ای در استکان آمد فرودتا بنوشد آنچه واپس مانده بودکودکی ...

🍃ذات دوست دارم محرمانه است تا زمانی که عشق ات را تو مشت‌ات س...

🍃من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشددعای یک لب مستم که مستجاب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط