🍁ننویس🍁

از زلیخا خبری نیست به یوسف، ننویس!
روی این کاغذ در حال تصرف ننویس

یک نفس رابطه‌ی ما و شما خوب نبود
چیزی از روی تظاهر و تعارف ننویس

من دلم خواسته از خانه به بیرون بزنم
من دلم خواسته، این بار توقف ننویس

صاحب چند یخن‌قاق پر از مشروبم
به من از پاکی و از رنج و تصوف ننویس

خون این خاک پر از تاک و پر از پستی را
هر که خورده‌ست و نخورده‌ست تأسف ننویس

می‌کند -خواسته نا خواسته- در یک کوچه
شعر با زنده‌گی یک روز تصادف، ننویس

بگذار این سر شوریده به بالین برسد
صبح شد، صاحب تشویش و تکلف ننویس!

بسته کن! هیچ کسی نیست غزل گوش کند
از زلیخا خبری نیست، به یوسف ننویس
دیدگاه ها (۰)

🍁ببخش خوبم🍁

🍁در عکس دوتایی تو را مرده دیدم🍁

🍁تحسین شده محمود منم🍁

🍁شهر سنگستان🍁

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

One part |

***## رمان فرزند آتش### پارت ۱بوی تند عرق، چرم فرسوده و منتو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط