به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن، انکارِ کارِ ما نرسد
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهت حقگزارِ ما نرسد
دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
نمیدانم وقتی خواجه شیراز حافظ شیرین سخن، خواجه شیراز و خدایگان غزل این ابیات را میسرود، چه در ذهن داشت تو چه دیده بود... آخر پاییز که میشود خاطراتم را که دوره میکنم در شکوه پیروزی روزهای پر از دلبری را میبینم که در آن شهامت و شجاعت و معرفت معنا میشدند...
گاهی اوقات با خودم این بیت ولانا را برای آرامش زمزمه میکنم که:
در گِل بِمانده پایِ دل؛ جان میدهم چه جایِ دل
وَز آتشِ سودایِ دل، ای وایِ دل، ای وایِ ما...
#ساعت_عاشقی
تو را در این سخن، انکارِ کارِ ما نرسد
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهت حقگزارِ ما نرسد
دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
نمیدانم وقتی خواجه شیراز حافظ شیرین سخن، خواجه شیراز و خدایگان غزل این ابیات را میسرود، چه در ذهن داشت تو چه دیده بود... آخر پاییز که میشود خاطراتم را که دوره میکنم در شکوه پیروزی روزهای پر از دلبری را میبینم که در آن شهامت و شجاعت و معرفت معنا میشدند...
گاهی اوقات با خودم این بیت ولانا را برای آرامش زمزمه میکنم که:
در گِل بِمانده پایِ دل؛ جان میدهم چه جایِ دل
وَز آتشِ سودایِ دل، ای وایِ دل، ای وایِ ما...
#ساعت_عاشقی
- ۴۶۴
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط