بازیگر p10

"پس تا آخر عمر بهش دروغ بگم ؟ یعنی نفهمه من مافیام و نیازی به اون شغل فاکی ندارم؟!" yoongi

پوزخند زد
پک عمیقی از سیگارش زد و بیرون فرستاد

"اون نباید به گناه تو آلوده شه!" yoongi

_زمان های بسیاری بعد_*پایان یا ادامه دوستی*

تیک تاک ساعت تنها صدای موجود در خانه بود
با صدای زنگ موبایل سمتش دوید و بدون خواندن مخاطب وصل کرد

"یونگی؟!" Rebecca

نفس های بریده ی فردی پشت خط تنها صدا بود

"یونگی صدامو میشنوی؟!" Rebecca

اما فقط با صدایی خففی شنید

"بیا..." yoongi

و تماس قطع شد
سریع با گرفتن تاکسی سمت آدرسی که آخرین بار دیده بود رفت و با ایستادن جلوی عمارت کرایه را حساب کرد

"یونگیییی؟" Rebecca

حراسان در عمارت دنبالش می گشت که لکه ی بزرگی روی سرامیک مشکی عمارت دید
خم شد و آن را لمس کرد و با دیدن خون جیغ کشید

"من اینجام" yoongi

چشمان خمارش را به چهره ترسیده ربکا داد

"یونگی چه اتفاقی افتاده؟!" Rebecca

"الان وقتش نیست،باید کمکم کنی خون زیادی از دست دادم " yoongi

اما قبل از حرف دیگری بیهوش می‌شود

_ساعت ها بعد _

پلک های خسته اش را باز کرد
از دزد ناله کرد و دستش سمت نقطه ی دزد رفت
ربکا با صدای ناله از خواب پرید

"چیشده تو کی من کیم؟!" Rebecca

با دیدن یونگی نفس آسوده ای بیرون داد

"حالت خوبه ؟" Rebecca

"تو اینکارو کردی؟" yoongi

لبخند خسته ای بر لب آورد

"نه پری ها خیلی دوستت داشتن زنده نگهت داشتن" Rebecca

بعد با اخم اضافه کرد

"اینجا کجاست؟ تو چرا اینطوری شدی؟"

لب هایش را تر کرد،وقتش بود حقیقت را به ربکا بگوید

"اینجا خونه ی منه..."

ربکا مستانه خندید

"یونگی الان وقت شوخی نیست"

"ربکا...ازت میخوام وقتی حقیقت من رو فهمیدی نترسی باشه؟ ببین من مافیام...
اون شغل فقط برای رد گم کنی بود"

دهان ربکا از تعجب باز شد
دیدگاه ها (۰)

بازیگر p11

بازیگر p12

بازیگر p9

بازیگر p8

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط