و پآرت
ـבو پـآرتـے
בخـتـر ڪـوچــولو ܩـن
پآرت : ۱
تهیونگ با ذوق و شوقی که با دست گل بزرگش به سمت خونه حرکت کرد
امروز تولد دختر کوچولوش لوسیا بود..
کلی کادو براش خریده بود..
تو فکر بود که چیزی باعث شد وایسه
این همه مردم چرا توی خونه جمع شدن؟؟
پلیس و اتش نشانی و امبولانس
از توی تونه یه برانکارد اومد بیرون
روش یکی بود..جسم کوچیکی داشت ولی کوک نمیتونست درست ببینه
مردم جمع شده بودن دور برانکارد
با کنجکاوی رفت جلو که ناگهان همسایه طبقه بالایی با گریه فریاد زد...
_______
ߊܥߊܩــܘ ܥߊܝܥ
בخـتـر ڪـوچــولو ܩـن
پآرت : ۱
تهیونگ با ذوق و شوقی که با دست گل بزرگش به سمت خونه حرکت کرد
امروز تولد دختر کوچولوش لوسیا بود..
کلی کادو براش خریده بود..
تو فکر بود که چیزی باعث شد وایسه
این همه مردم چرا توی خونه جمع شدن؟؟
پلیس و اتش نشانی و امبولانس
از توی تونه یه برانکارد اومد بیرون
روش یکی بود..جسم کوچیکی داشت ولی کوک نمیتونست درست ببینه
مردم جمع شده بودن دور برانکارد
با کنجکاوی رفت جلو که ناگهان همسایه طبقه بالایی با گریه فریاد زد...
_______
ߊܥߊܩــܘ ܥߊܝܥ
- ۱.۹k
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط