جهل

شانه ها خم گشته و سرها به زیر بارهاست
بار اول نیست این سردرگمی ها، بارهاست

در رگان خشک مان از بس که نادانی چکید
هوش مان وقت عمل عاجز تر از بیمار هاست

رنگ دین را جای دل ها گِرد سرپیچانده ایم
وای از آن قومی که بیرق هایشان دستارهاست

صحبت از صلحی که بین گرگ و چوپان سرگرفت
صحبت از خون، صحبت از جان، صحبت از کشتارهاست

باچه رویی صحبت از خوشبختی فردا کنیم؟
کفتران صلح مان زاییده ی کفتارهاست

با تبرهای جهان ، امروز کاجستان ما
بی گمان چون سرزمین چوبه های دارهاست
دیدگاه ها (۱)

زیبای وحشتناک

دکان ابلیس

کاش

خیال من و تو باران

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط