گفتم خموش و

گفتم خَموش و
همچون نسیم صُبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
امّا تو هیچ بودی و
دیدم هَنوز هم
در سینه هیچ نیست بجُز آرزوی تو ...
دیدگاه ها (۰)

روح من باش که من مرده چشمان توامعاشقم باشکه من چشمه جوشان تو...

دردا کهروزگارم را به غم نشاندی ودیدگانم از اشک فراقتسیراب نم...

جای تو خالی‌ست،در تنهایی‌هایی که مرا تا عمیق‌ترین دره‌های بی...

طووو پیشانی بلند تو در نور شمع‌هاآرام و رام بود چو دریای روش...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_هفتم#شب یار من تب است و غم #سی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط