شاید در ساعت یک روزی شاید در سیزده سال و بیستوهشت

شاید در ساعت 13:28 یک روزی؛ شاید در سیزده سال و بیست‌وهشت روز دیگر...
نه، اصلاً عجله‌ای نیست؛ با خدا و عشق همین‌جا منتظرت خواهیم ماند.
می‌دانی؟ در این اوج، در این پرواز، معلوم هست که همه‌چیز زیبا به نظر می‌آید.
صبر خواهیم کرد؛ نه یک روز، نه یک ماه، نه حتی یک سال... تا هر وقت که تو بخواهی از بالای این دره بپری.
مطمئنم، هم او به دنبالت خواهد پرید، هم من. فقط... فرقمان یک‌جاست؛ او اول فکر می‌کند، بعد می‌پرد؛ مثل گذشته که فکر کرد... مثل حالا.
و آن لحظه‌ی دردناکِ سقوط، آن‌جا؛ در انتهای دره،
جایی‌‌ست که درد،
عاشق و عشق را نشان خواهد داد.
دیدگاه ها (۰)

من میخوام با تو پیر شم

بَرایِ آرِزوهایِ مَحالِ خویش می‌گِریَم...!اَگَر اَشکی نَمانَ...

و تو دوام می‌آوری، بی‌آنکه کسی بفهمد در خاموشی‌ات، نبردی بی‌...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط