صبحلالازهلهلهتابانروز

#صبح_لال_از_هلهله_تابان_روز
بال زد بشكفت در هذیان برگ
 هر درخت افشانده اینك زلف سبز
زندگی روییده در نیسان مرگ
 در تن هر ساقه گویی قاصدی ست
 كز زمین پیغام بذر آورده است
ریشه سرشار از سروش شاخه ها
 خاك را بدرود باران برده است
 شعر پرداز نسیم از دوردست
 نغمه می بافد در امواج هوا
وز لبان برگ ها پر می دهد
 گله گله واژه های تازه را
واژه هایش كز زبانی دیگر است
 بر گشوده سوی نامعلوم بال
چشم من در جستجوی لانه شان
 مانده از رفتار سرشار ملال
كاش بودم ای تكلم های دور
آشنا با لهجه تان آشنا
 حرف هاتان بر زبانم می نشست
 می طپیدم با طپش های شما...
دیدگاه ها (۲)

#دوری_و_دیدنت_برایم_میسر_نیست؛ اما با خیال *دستانت* مثل شهری...

#بیرون_زِ_رخ_و_زلفِ_تو_ما_قبله_نداریم...

#اين‌سينه‌هواى‌يار‌ميخواهد‌خببى تــاب شده قرار ميخواهد خبلبـ...

#آه_از_این_غربت_نزدیک_و_از_آن_حسرت_دورعشق در سینه‌ی من هست و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط